Monday, December 31, 2012

عکس های بهاری از قسمت های مختلف تلخک


ضیا ضیا

عکس: ضیا ضیا
برای مشاهده ی عکس ها به اندازه ی اصلی بالای عکس کلیک کنید













Sunday, December 30, 2012

عکس های از زمستان لعل و سرجنگل



ضیا ضا
ارسال کننده: محترم ضیا (ضیا)
برای دیدن عکس ها به سایز اصلی، بالای عکس کلیک کنید








Saturday, December 29, 2012

عکسی از دلک لعل و سرجنگل

قریه ی دلک لعل و سر جنگل
قریه ی دلگ لعل و سرجنگل
عکس: گرفته شده از صفحه ی فیس بوک حاجی فرهمند

سد عداوت بشکنیم

عارف شریفی نژاد


سد عداوت بشکنیم
همـوطـن با ما بـیا! نفـسِ شـــقـاوت بشـکنـیم
سقــف و دربِ خـانۀِ ظلم و جــنایت بشـکنــیم
اَبله ها و بی سـوادان تابـکــی بادارِ مــاسـت؟
گــردنِ حُــکّـام پَسـت و بی کــفایت بشــکنــیم
در اســارت، زنـدگی بر ما بَسـی ننـگـین بُــوَد
دســت هــم گیریم و دیــوارِ اســارت بشـکنـیم
زندگـی انـدر حــقــارت، بدتـر از مـــرگ بــُوَد
هَســتۀ سُسـتی و پَسـتی و حَـقـارت بشـکنــیم
گـرچـه خَفّاشان بُزدِل، کــرد ما را دشمـنِ هــم
حــال، ما یکــجا شـویم، سدِّعــداوت بشـکنـیم
ظالمان بی شـرافـت قــلـب مـا و تو شـکستـند
مـا و تو هَـم قلبِ این ظلم و شـرارت بشکنـیم
خـان و اربابانِ خـائـن، کشــورم ویـران نمـود
دســت و پا و گـردنِ خــان و خــیانت بشکنـیم
کوله بار جنگ چندین ساله هست بر دوش ما
سدِّ جنـگ و کشمـکش را تا قــیامت بشکنــیم
تبعـیض قومی و سمـتی عاملِ بدبخـتی اســت
پـس بـیا! زنجیرِ تبعـیض و فــلاکت بشکنـــیم
جُـود و بخشش و سخاوت طینت مردانگیست
پُــوز و دنـدانِ حسـودان و حـسادت بشـکنـیم
در رۀِ مـنزل مقصــود، روز و شــب باید دوید
رســـمِ عــجز و ناتـوانی و کَســالت بشــکنــیم
با تـلاشِ هَــم بســازیم، خـانۀ صــلح و محـبّت
قــصـرِ استــبداد و نیرنگ و جهـالت بشکنــیم
با صـداقت، با کرامـت، ســوی همدیگـر ببینیم
حیــله و ترفــند و تـزویر و خَــباثـت بشـکنــیم
عـارف از دســتِ زمــان خیــلی شـکـایت دارد
یـا رَب آنـروز رسـان، خــطِ شـکـایت بشـکنیم

عارف شریفی نژاد
شهر چغچران - غور
منبع: جمهوری سکوت

Tuesday, December 25, 2012

زندگینامهء عزیز طغیان




33 سال از شهادت روشنفکر، مورخ و انقلابی فرهیخته هزاره و یکی از اولین رهبران نهضت چپ انقلابی افغانستان عزیز طغیان میگذرد. شاید برای بعضی از خواننده گان این متن عزیز طغیان چهره ناشناخته ای باشد و کمتر کسی از نقش او در راستای ایجاد نهضت آزادی و عدالت در افغانستان باخبر باشد. عزیز طغیان که در تاریک ترین دوره تاریخ مردم خود سر از زیر یوغ استثمار و استبداد بر آورد، بدون شک یکی از ستاره های درخشان نهضت خودآگاهی هزاره و جنبش عدالتخواهانه در تاریخ افغانستان است.
شهید عزیز طغیان در سال 1328 هجری خورشیدی در ولسوالی لعل و سرجنگل ولایت غور بدنیا آمد. پدرش وکیل خادم بیگ یکی از چهره های سرشناس و متنفذ آن زمان هزاره جات بود. وکیل خادم بیگ یکی از بزرگان قبیله نوروز بیگ از جمله قبایل سلحشور و سرشناس هزاره های سرجنگل بود. پدر کلان عزیز طغیان میر کلبرضا بیگ یکی از افسانه های هزاره آن زمان بود که بخاطر ایستاده گی در مقابل خیل های کوچی و سپری نمودن سال های طولانی در زندان دهمزنگ، چهره تابناک و نیروبخش برای هزاره آن روزگار بود.
و اما  طغیان، پدیده و نسل جدیدی بود. هر چند به یک خانواده با شرف و دارای نام و نشان تعلق داشت، عزیز جوان که در لیسه غازی کابل و دانشکده ادبیات دانشگاه کابل متأثر ازمائویسم انقلابی با جریان شعله جاوید آشنا گردید ، برای درد مردمش داروی دیگری تجویز کرد. هرچند مبارزه با ستم ملی و استبداد سلطنتی جزئی از فرهنگ خانواده گی طغیان شهید بود، او اما تحت تأثیر جوِ آن زمان راهی راه پرخطر انقلاب توده ای گردید. در اندیشه انقلابی وی، رهایی از استبداد فقط با لرزاندان پایه های آن در سطح توده ای ممکن بود.
 جوان توانمند و ورزشکار همراه با مطالعه وسیعی از تاریخ، فلسفه و ادبیات تبدیل شد به یک انقلابی ای که آمیزشی بود از سایر خصوصیات ایده آل یک فعال چپگرا. عزیز طغیان فقط یک تئوریسین کتابخانه یا همان کرم کتاب نبود. او در حالیکه مولد اندیشه و کار های فرهنگی مانند ترجمه کتاب معروف تیمور خانوف «تاریخ ملی هزاره» بود به فعالیت فزیکی و حرکت های عملی انقلابی باورمند بود. با برادر کوچک اش کریم، طغیان شهید به فراگیری ورزش تکواندو نیز پرداخت و حتی شهادتش نیز در حال انجام فعالیت عملی ضد حکومت حفیظ الله امین به قوع پیوست.
وی که فعالیت های سیاسی و زیر زمینی خود را در زمان دیکتاتوری داود خانی آغاز کرد، با روی کار آمدن نظام کمونیستی خلقی نه تنها آرام ننشست بل بر فعالیت های روزافزون خود افزود. به گفته منابع نزدیک به طغیان در دوران حکومت 11 ماهه تره کی وی تحت تعقیب مکرر نظام حاکم قرار داشت و بارها با زرنگی و تدبیر خاصی که داشت از چنگ ماموران حکومتی فرار کرد.
بتاریخ 21 سنبله 1358، عزیز طغیان در حال انسجام فعالیت های ضد دولتی در شهر کابل توسط گماشته های «کام» یا همان استخبارات خلقی حفیظ الله امین به ضرب گلوله ناجوانمردی به شهادت رسید. روحش شاد و یادش گرامی باد!
آنچه عزیز طغیان را از بسیاری نویسنده گان و روشنفکران هم عصرش متمایز میسازد، عملکرد انقلابی اش در قابل شخصیت فردی اش و جامعه اش می باشد. هر چند او در یک زمان بغرنج بدنیا آمد و رشد کرد و مرگ فرصت اش نداد تا کار های بزرگتری که حتما از عهده اش بر می آمد، انجام دهد، شخصیت اش از دیدگاه های زیادی قابل ستایش است.
طغیان در میان چهره های انقلابی آن زمان از نظر استقلالیت فکری و شجاعت رفتارش استثناییست. او بدون حمایت دربار شاهی یا کدام کشور خارجی از پی آن می بر آید تا نظام حاکم را ساقط نموده، عدالت و مساوات را اجرا کند. کسانیکه با تاریخ آشنایی دارند می دانند که این چنین شعله های کوچک اما تابان اند که آفتابی میشوند برای آینده یک مردم. ازین لحاظ طغیان شهید را میتوان با بگهت سنگ هندوستانی مقایسه کرد.جوانی که نه بخاطر سهمیه های روبلی روسی یا ین چینی بل بخاطر اینکه با ماهیت نظام سرمایه داری مشکل دارد، سوسیالیزم را اساس مبارزه اش بر علیه انگلیس قلمدادمیکند و در همین راستا در اوج جوانی به چوبه دار میرود. هرچند بگهت سنگ از بسا سطور تاریخ افتاده اما منتقدان عادلتر روز درک میکنند، جنبشی که بگهت سنگ بوجود آورد، انرژی ای را در میان جوانان هندی ایجاد کرد که حتی گاندی در خلق چنین نیرو ناتوان بود. نهضت جوانی که هند را از یوغ استعمار نجات داد، مرهون حرکت های خرد و کوچکی مانند بگهت سنگ و امثال وی بود.
در راستای هویت یابی هزاره (از ویرانه گی ارزگان تا حماسه های کابل و بامیان) نیز، عزیز طغیان یلیست گردن فراز. او اولین اثر علمی در مورد هزاره ها را ترجمه میکند که خود در آن روزگاری تاریک اقدامیست نهایت عظیم. اعتقاد طغیان به فعالیت چریکی و نظامی بر علیه دولت وقت خود جرقه ایست برای وجدان هزاره که او نیز توان برداشتن تفنگ نه بخاطر راندن گرگ و کوچی بل برای سرنگونی تخت خود شاه و رییس جمهور کابل را دارد. پیش از عزیز طغیان ظاهرا گاوسوار تنها کسی بود که چنین اقدامی را مرتکب شد. پس نقش طغیان در ایجاد نهضت تفنگدار هزاره که پس از سال های دراز در همان کابلی که طغیان جام شهادت نوشید، تبدیل به حماسه ای شد که ما بنام «مزاری» میشناسیم، نیز قابل درک و پذیرش است.
همچنان در اینجاست که عزیز طغیان را نه بعنوان یک انسان ماوراءالطبیعه چنان که مروج روزگاراست، بل بعنوان یک انسان پر تلاش که خواست سرنوشت خود و مردمش را تغییر دهد بشناسیم. اگر هر جوان هزاره مانند طغیان تحصیل کند، مانند او درد داشته باشد و مثل او دست به عمل شود؛ آیا روزگاری بس زیبایی در انتظار ما نیست!

اکبر شادمان / سرپل
منبع: جمهوری سکوت

Thursday, December 20, 2012

چند دوبیتی هزارگی


یار نوربند

کَلو نـور بنـده تــوخ کـدون_ دیده
بـلِی قـالین چار قد شیشتون_ دیده
ده زی آغیل نیه هیچ کس رقم شی
مـره کوشته امــــو گشتون_ دیده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کلو کاکه یی

جیـــل_ گُـلَگ بلِی قــلم خو داری
موره دوخته سری یخن خو داری
کـــلو کـاکه شیشته ده سر چـوکــی
کالای چیرمه دار ده تن خو داری

م. رضا احسان

Wednesday, December 19, 2012

مبارزه با دشمن درونی

مبارزه با دشمن درونی
نویسنده: نثار احمد پژوهش

منبع: جام غور


طوریکه انسان یگ موجود است که دروجود خودش هزاران منابع وذخایر دارد وملیون ها خواست ها ودرخواست ها وملیون ها کشش های درونی دروجود انسان قرار دارد که هرکدام شان یگ لشکربی نهایت قوی است برای مدیریت آن باید انسان ازدقت وصداقت خاص کار بگیرد ودرغیرآن باید تا آخرعمر به مقابله آنهم خیلی ناتوان وعاجزانه با آن مبارزه نماید . میتوان ازجمله نیروی های درونی وخطرناک دروجود انسان نفس عماره وسرکش را نامبرد که نهایت وحشی گری را درخود داشته وهرلحظه باعث اذیت وآزار انسان میشود وباید انسان درمقابل این وسیله استفاده بزرگ شیطانی که دروجودش نهفته است محتاط باشند یعنی باید وضعیت های نا گوار که برای فرد رخ میدهد توانای این را داشته باشد که خودش را ازصحنه های خطرناک ویا میتوان گفت موقع که درکمین شیطان قرار میگیرد یگ خلاقیت را دروجود ش بسازد که بتواند ازآن حالت خودش را محفوظ نگهدارد.
برای اینکه بتوانیم خود مان را ازاین امتحان خداوندی وجدانی وانسانی موفق وپیروز داشته باشیم باید یگ ذهنیت بسازیم برای مان که این پدیده غرایز جنسی را وخواسته هایش را نهایت نا چیز قلمداد کرده واصلا ارزش دراو قائل نشویم . چون غرایز جنسی بسیارخراب بوده ونسبتا اهمیت دادن به آن گویا خرشدن به آن است حکمت واصلیت موجودی غرایز جنسی میتوان گفت امتحان وسنجش خداوند برای بندگانش میباشند . درحقیقت بد ترین چیز دروجود انسان هوای نفسانی است که هرلحظه وهمیشه درصدد فریب انسانها به خصوص جوانان است ، امروز خیلی ازجوانان کشور ما به دلایل نداشتن اقتصاد خوب نمیتوانند ازدواج کنند وبدبختانه که مدیریت درست به خودشان ندارد مجبورانه ویا نا آگاهانه به بد ترین کار که هرلحظه خودشان حسرت میخورند برای انجام کارش گرفتارشده وبه همین شکل زندگی خودش را واطرافیانش را به آهستگی خراب میکنند. خوب همه میدانند که برای اینکه بتوانیم خود مان را ازاین کاربد وشرم آور که با عث ملال آوری درجسم و روان انسان میشود دوربسازیم باید درذهن خودمان این قانون را بسازیم که رو آوردن به کاربد به خصوص تحت تاثیر رفتن به هوای نفسانی بدترین وپلید ترین کار دنیا وزشت ترین عمل برای شخص خودت بوده که نهایت زیاد خجل وشرمنده درپیشگاه خداوند میباشی وبا انجام دادن کوچکترین کار خراب بسیارزیاد خودت را لعنت میکنی وپشیمان میشوی ازهمان لحظه تصمیم جدی میگیری تا برای همیشه ازاین کاروعادت که برای خودت ساخته ای فاصله بگیری این فرصت بسیارعالی وموقع خوب است که با چنین عهد وپیمان خویش وفادار بمانی وبه هیچ قمت این تصمیم با ارزش خود را واین پیمان امضا شده خویش را که نباید کاری بد را وعمل بد را برای یگبار انجام بدهم ازیاد نبریم ، چون این را میدانید دوستان که اگر هرانسانی برای یگبار ازتصمیم گرفته خودش سرپیچی کند وبگوید خیراست مراحل بعدی استقامت نشان میدهم سخت اشتباه کرده است به همین شکل خودش را برای مدت ها وسالها بازی میدهند وبهترین وقت های که باارزش تر ازطلا است برای انجام کار بد سپری میکنند که سخت مایه رنج وتباهی برای خیلی ازانسانها ودرکل جامعه بوده ومیباشند... برای اینکه برای همیشه ازاین عادت ها ی بد که دروجود مان به هردلایل ساخته ونهادینه شده رهای پیدا کرده بتوانیم باید چه کار را نمایم باید وباید خودمان را وذهن مانرا چنان شرطی بسازیم که حتی برای اندکی درآن حوزه وموضوع بد که برای مدت ها وسالها مایه اندوه وبدبختی درزندگی مان بوده فکرنکرده وکوچکترین وضعیف ترین گام را درآن جهت نگذاریم اگر خواستید که یگ مقدار مقدماتی این عمل را انجام بدهید به این باوربرسید که مجبورانه تابه آخر انجام میدهید .
یکی ازدوستان خودم که نهایت صمیمی بودند همه رازهایش را برای من بازگو میکردند هیمشه یگ موضوع خطرناک را ابرازمیکردند که می گفت اگرمن ازیگ ناحیه مشکل نمیداشتم دیگرهیچ گناهی وخطاهی بالای من حساب نمی شد آن چیست ؟ عمل بد وفجیع که نهایت افسردگی را درزندگی فردی واجتماعی وانسان بودنم آورده است خود ارضایی میباشند که برای مدت ها وزمان ها تصمیم گرفتم که ازاین زندان نهایت تاریک ذهنی وغیرانسانی فاصله بگیرم توانستم که برای یگ مدتی بتوانم خودم را حفظ بکنم ولی بعد ازیگ مدت کوتاهی بازهم این استقامت خودم را ازدست داده پس به همان حالت قبلی بربگردم به قول دانشمند که گفته : اگرازگذشته های مان پند نگریم مجبوریم که برای بار بارآنرا انجام دهیم ، به راستی که چنین است وقتی ما پند نگریم برای اینکه چنین عمل خوب است یابد مجبوریم که تکرار کرده برویم ، را حل این مشکل ومعضل را میتوانیم قسمی حل کنیم که فقط وفقط خودمانرا ازمحدوده خاص که میتواند دین اسلام باشد ویا شرایط وباوروجدانی وایمانی دیگر که باعث شود برای ما یگ نماد وارزش خوب تا اینکه ما برای همیشه این عادت بدی دروجود ساخته شده را ازصفحه ذهن وروان پاک بنمایم که دیگرمثل سالهای قبل وزمان های پیش مزاحم برای برنامه های مان وباعث کسالت وتنبلی جسمی وروانی زندگی فردی وخانوادگی ودرکل امورات وتاثیرات مثبت مایان که میخواهیم درجامعه داشته باشیم نشوند. به اساس روایت ها شیطان همیشه درتعقیب انسان قرار داشته چون هدف دارد که بتواند هرچه بیشتر اعضای حزبی خودش را بالاببرد ولی این انسان آگاه است که باید بداند درچه موقعیت وزمان قرار دارد درچه کاری مصروف است آیا وجدانا وایمانا خوب است یا بد شیطان که تورا تحریک میکند اما توانسان عاقل بتوانی خودت را کنترول درست داشته باشی واگرنه ارزش انسان بودنت انتروالش به صفر تقرب میکند ، به اساس گقته دین وپیشوایان انسان موجودی است که هم عقل دارد وهم نفس وملایک عقل دارد اما نفس ندارد وحیوانات نفس دارد اما عقل ندارد وگفته شده که انسانی بتواند کنترول غرایز خودش را داشته یعنی ازاین ناحیه آلوده به گناه وخطاهی نشود درآن صورت ازفرشته وملایک موقعیت بالاتر دارد ، پس بدانید دوستان وعزیزان زندگی انسانها برای مدت کمی ویا بیش است باید آنرا چه قسمی سپری نمایم با آنکه این همه دستورات نیک برای ما داده شده که چنین شکل را زندگی تان دارد حالا مخیر هستید که چه میکنید وکدام را درزندگی تان می پذیرید واین را باید بدانیم که را درست راه است که دین اسلام به مردم وجهانیان نشان داده است که زندگی خود تان را به این شیوه دنبال نمایید حالا ما باید پیروی ازدستورات نیک پیامبر وجانشینانش را قبول نمایم وازهرگونه بد بختی های دنیا واخرت درامان باشیم . غریزه انحراف شدند وانتخاب کردن بعضی وقت چنان دروجود آدمی زیاد میشود واوج خودش را میگیرد که حیران بمانی یعنی آنقدر میتواند غلبه کند که خیلی ارزش های دنیای واخروی را نادیده گرفته وبه همان انحراف که داریم ادامه میدهیم که نهایت امتحان خطرناک خداوندی برای انسانهایش است که فیصدی کم انسانها میتواند ازچنین امتحان بزرگ خداوندی وجدانی وانسانی موفق بیرون شوند باید انسانهایکه میخواهد هیچ وقت اشتباهی نکند درهرلحظه وبرای همیشه خطا نمیکنند وخود را محفوظ نگاه میکنند. این موضوع وعادت بد را که بنده خواستم مطرح کنم میتواند غرایز جنسی ، زبان بد ، اخلاق بد وزشت ، عادت غیر انسانی که دروجود انسان بوجود میآید فراگیرد .
آنچه همه میدانند وقت یگ کار خوب ویا بد ازانسان سرمیزند باید بدانیم که ازکجا منشا میگیرد منبع ایجاد همه کارها وبرنامه ذهن انسان است باید اداره درست شود . بلی واقعیت این است که اگرانسانها به بهرین موقعیت معنوی ومالی دردنیا وآخرت رسیده اند فقط ذهن او چنین برنامه را ساختن وبعدا عملا اجرا کردند ماهم اگرمیخواهیم دین دارباشیم ویا بی دین این قضیه تعلق به مفکوره ودیدگاه مایان دارد ، پس بیایید دوستان وعزیزان دنیای با این کوتاهی که چشم خود را پیش کنیم وبازکنیم عمرما به پایان میرسد با آنکه ما چه قدر دستورات زیادی ورهنمای های زیادی داشتیم که آن موقع افسوس براین بخوریم که چرا یگ مقدار این را عمل نکردیم کاش یگبار دیگر این چانس وفرصت را برای ما دوباره بدهند که هرگزممکن نیست ، باید گفت درست انسان درموقعیت های عجیب وامتحانی قرار میگیرد که سخت است که موفق بیرون شوند اما باید وباید خود را عیار برسپری کردن چنین امتحان سخت نمایند . مثلا: دربعضی اوقات غرایز جنسی بالای انسان بسیار زیاد غلبه میکند درست است ما میدانیم که برای رفع کردن آن ما به یگ چیز نیاز داریم اما بدانیم که دراین قسمت سخت امتحان درست میشویم کا چقدر کنترول درست بالای تمام خواسته های مان داریم ویا نداریم ، نگاه کنید وقتی ما نتوانیم ازبعضی خواسته های کورکورانه غرایز خودمان جلگیری نتوانیم درآن صورت حساب ما فیصله است هرکه مارا به هرجای دعوت بکند ماباید برویم چون دلیل برای اثبات رفتن خود نداشته باشیم در موقع است که هرگز نمیتوانیم کوچکترین موفقیت های را داشته باشیم چون برای وقت های که باید موفق می شدیم ما به فکرهای هوس های بیهوده وبی فایده سپری کردیم درخیال های پوچ وبی معنای که اصلا توت را ارزش نداشته بوده وقت هارا صرف کردیم . خوب به هرصورت آنچه جمله زیبا داریم که زندگی را برای انسانها میسازد این است که "ازگذشته های خود پند گرفته درحال زندگی نمایم وبه آینده امیدوار باشیم " حال میتوان گفت هرانسان اشتباهات نهایت زیادی دارد یعنی من خودم انسان را دریافت نتوانستم که بگوید من ازتمام ابعاد مکمل هستم وهیچ نقص دروجود من پیدا نمیشود این شرایط برای هیچ کسی پیدا نمیشود خوب میتواند بعضی انسانهای که ما باورداریم میتواند استثنا باشد درهرصورت باید خودمان با زمان وفرصت که داریم باید وبه صورت حتمی اصلاح نمایم و اگرنه این فرصت را هم اگرازدست دادیم که منتظرفرصت هم نباشیم وهم برای ما فرصت مهیا نمیشوند ، برای اصلاح کردن هیچ وقت دیر نیست باید عجله کرد ومتوجه وضعیت وحالت خودمان باشیم باید به قیامت وروز حساب باورکامل داشته باشیم وقتی ما وجدانا وازروی برداشت خود مان وقوه عقلی خودمان برسی نمایم آیا میشود برای چندین سال عمرخویش را دردنیا زندگی مینمایم وسپری کرده ایم بدون کدام امتحان وحساب دهی باشد اصلا نمیتوان باورکرد پس باید دقت وتوجه خاص روی این زمینه داشت .
آنچه مهم است برای همه این است که باید با نفس خود گناه داشتن وکردن مخالف باشیم وسخت یگ عمل بد وفجیع توصیف نمایم وباید بسیارزیاد متنفرباشیم ازگناه کردن وخطا نمودن ، چون خیلی انسانها است که وقتی گناهی را مرتکب میشود بازهم احساس بدی درخود ندارد این مسئله بسیارخراب است وقتی ما انجام عمل بد را درخود داریم بازهم حس خجالت را درخود نداشته باشیم نهایت خاصیت بد وغیرانسانی را نشان میدهد برای اینکه ما به واقعیت ازاین عادت های بد ونا مشروع فاصله بگیریم باید درکارهای خطا وخراب قسمی ارزش قائل شویم که قلمداد بکنیم سخت اشتباه است. برای اینکه ما بتوانیم ازهرگونه خطا وشتباه درامان باشیم باید طوری که گفته شد همه چیز ازافکارودیدگاه ما منشا میگیرد ما باید هیچ چیزی بدی را درذهن مان جای ندهیم واگربه فکرمسائل بد میشویم باید متوجه باشیم که هیچ قسمت ازمفکوره بد مان را اقدام به عمل نشویم ودرغیرآن پس به همان کاربد ومتاثرکننده برمیخوریم که قبلا بودیم ، به قول مولانا: سالها ره میرویم درمسیر = همچنان درمنزل اول اسیر، باید وباید کاری را بنمایم که نه شرمنده دنیا ونه حجالت زده درآخرت باشیم وباید بگویم که تمام انسانها همه مسائل را به درستی میدانند که باید چه بکنند اما بدبختانه به ندرت پیدا میشود که آنطوریکه میدانند باید عمل نمایند. خوب میتوان گفت برای اینکه بتوانیم خود را ازبلای هوای نفس دور بسازیم باید این موضوع ومسلئه مهم را فراموش ننمایم دررابطه با کارهای نیک ازقبیل نمازخواندن قرآن خواندن اعتقاد داشتن به آوامر الهی درمحدودیت وشرایط که دین اسلام به ما پیشکش میکند باید خودمان را وارسته بسازیم تا اینکه هیچ وقت این همه خوبی هارا بی ارزش ندانیم وروی نیاوریم به بد ترین کارهای که خیلی خجات آور برای مان باشد.
یگ موضوع دیگررا باید عرض نمایم اینکه همه ما گناه میکنیم شاید به هردلیل که باشد ولی فراموش نکنیم همین مولاهای بیچاره یگ مسئولیت خود را اجرا کرده وتاکید میکند که توبه بهترین راه برای برطرف کردن گناه است پس باید ما هم درتلاش این باشیم که هرچه زود تر توبه را بجا بیاوریم ودیگربه عمل واعتیاد که داشتیم فکری هم نداشته باشیم به این فکرنباید باشیم که خوب خیرامروز نه فردا به این عید قربان نه به سال دیگرش به این سال نو نه به سال نو دیگرولی این را به یاد داشته باشیم که روزها سالها وماه ها میگذرد ولی ما غافل ازهمه چیز به گفته مولانا: پیری وجوانی پی هم چون شب وروزاند = شب شد روزآمد بیدارنگشتیم ، تاکی به این ذهنیت های که شب اصلاح می شوم شب را خیراست روزانشاالله به همین شکل می بینی که مدت پنج سال گذشته اماتو هنوزهم به همان وضعیت وحالت خراب خودت باقی مانده ای ، تومسئول هستی که بهترین زندگی شایسته وزیبا ونمونه را برای خودت ومردمت آماده بسازی وآینده های بسیار خوش آمدنی ودیدنی را مهیا بسازی.
یکی ازدوستان می گفتند که وقتی ما به کار بد گرفتار میشویم ویا کاربد را انجام میدهیم درآن صورت نهایت تنبل شده واصلا هیچ کار وبرنامه را نمیخواهیم که اجرا نمایم ازهمه چیز مایوس شده وخود را قادر به انجام هیچ کاری نمیدانیم نگاه بکنید چه قدر بد است که انسان به انجام یگ کاری خودش را ازهمه چیزدوربسازند باید انسان کاری نماید که با انجام کارش انگیزه را پیدا نماید برای ایجاد هزاران کاردیگروهمیشه خودش را بتواند مدیریت درست نماید واگرنه به مرور زمان شخصیت او وعادت او به یگ انسان کاملا فرسوده وبیکاره که اصلا نمیشود طرف او نگاه کرد تبدیل شده ونه مردم ونه خانواده اش برای او ارزش قایل میشود روی این منظوراست که باید انسان متوجه حال وآینده اش باشد وسخت متوجه سرنوشت اش باشد که بسیارزیاد خراب نشود چون طبیعی است که انسان خرابی های کم را میتواند ترمیم کند اما وقتی خرابی ویرانی زیاد شد درآن موقع ترمیمش ناممکن است.
طوریکه قبلن گفته شد باید برای اینکه بتوانیم ازهمه بدبختی ها خودمانرا دورنگاه کرده بتوانیم باید همیشه به خدای مان باورمند بوده وهمیشه کارخودرا وجدانی وخدای بسازیم یعنی هیمشه همرای خود مان صادق باشیم وقتی کار را میدانیم که بد است باید انجام ندهیم وهمچنان کار را میدانیم که شایسته است باید انجامش بدهیم همانطوریکه میدانیم صداقت کشتی است که هرگزغرق نمیشود پس باید این جمله زیبا را درزندگی فردی خویش همچنان درنظربگیریم.
برای هرموفقیتی باید انسان یگ تعهد نا شکن وپیمان واقعی ودایمی با خودش داشته باشد وقتی میخواهد سخنران شود باید خودش بخواهد وخویش را برساند وازهمه مرزهای سخت ونا ممکنات عبورکند ویا وقتی کسی میخواهد خودش را ازهمه بدبختی چه ازلحاظ فقر ویا ازلحاظ جلوگیری ازغرایظ جنسی ویا اعتیاط شدن به خیلی مسایل های خراب وبد دیگر باید تعهد وجدانی وانسانی داشته باشد که برای خیلی قمت ها ازآن گذشتنی نباشد واگرانسان باشد که برای هردعوت شیطانی وانسان های شیطانی هیچ گونه تحلیل وتجزیه نداشته باشد درآن صورت انسان بی ارزش وبی خرد است که به اندازه یگ حیوان که هیچ عقل وفکرندارد به هرسوی دستورداده میشود او پیروی می نماید باید انسان گونه رفتار نماید وخصوصیات که برای یگ انسان شایسته است به خود افزوده بسازیم به قول دکتورشریعتی" آدم یگ بودن است اما انسان یگ شدن "به راستی همه آدم است اما انسان برای هرکس گفته نمیتوانیم زمانی میتوانیم بگویم انسان است که سرتا پا وجود این شخص را خصوصیات زیبای انسانی وخداوندی گرفته باشد.
به گفته دیگری شریعتی که" چه دشواراست انسان بودن" چقدر جمله زیبا است وبه واقعیت وقتی کسی اظهارمینماید که من انسان هستم باید خودش را چنان آماده نماید بتواند درمقابل هرگونه امتحانات خداوندی وشیطانی خودش را برنده نماید با ایمان راسخ به خداوند وباورواقعی که خداوند همه اعمال مارا می بیند با آنکه همه دستورات اش به هرشکلی که برای بنده گانش داشته اند باید مایان این موضوع را کم درنظرنگیریم وقتی ما روی برنامه یگ ساله کاری می نمایم درآخرسال نتیجه کاری ما درنظرگرفته میشود اگرفعالیت مثبت داشته ایم امیتازقائل شده واگرفعالیت ما منفی بوده درآنصورت نمره کامیابی برای ماندن نداریم پس این قضیه را وفق بدهید برای زندگی خودمان با چنین امکانات با ارزش که خداوند برای بندگانش بخشیده وذخایروگنج های نایاب را که دروجود انسانها نهفته است شاید این برنامه برای مدت زیاد تری باشد اما بدانید که درآخر یگ امتحان خوب ودرستی خواهیم پس بیایید خودمانرا دریابیم وبه خود بیایم یعنی درهمه امورات خویش مسلط گردیم وتسلیم هرگونه خواهش های نفسانی نگردیم .
باید بدانیم که هرگزاقدام به کاربد نکنیم وقتی این ذهنیت را درخودمان بسازیم که ما شایسته کاربد ونا شایسته نیستیم درآن موقع یگ احساس کاملادیگردرفکروجسم مان پیدا شده وهرگزخود مانرا دربدل هرگونه دعوت بیگانه نه فروخته وبا تحلیل وتجزیه خودی ما ن درمورد همان قضیه وارزیابی که خود مان بدون کدام تحمیل ازطرف کدام کس تائید وتصویب میکنیم نهایت خوب است اما باید گفت که تحلیل وبرداشت خودمن ما ازموضوع وکارمربوطه باید درست وجامع باشد با درنظرداشت قضای شامل درآن کار.
برای خیلی ازانسانهای که به عادت های بدی گرفتارمیشود یکی ازدلایلش زیبا تجسم نمودن دختران برای خودشان میباشد ویا زیبادیدن بعضی افراد دراین شخص مذکورنهایت باارزش است برای اینکه خودتانرا ازاین چنین مشکلات رهای بدهید باید خوتانرا زیبا ترین فرد خیال کنید وبرعکس شخص جانب مقابل شاید هم که مقبول باشد اما شما هرگزآنرا زیبا درنظرنگیرید فکر کنید که اصلا هیچ ارزشی ندارد حتی ارزش آنرا که شما فکری برای کاری خرابی همرای آنرا تصورکنید ، ویا خیلی افراد است به استایل ظاهری افراد قضاوت میکنند این دیدگاه کاملا غلط بوده ومیباشد چون نظرخودم این وقتی کسی شخص را ازظاهرمی بیند گویا شخص را ازپشتش دیده باشد وقضاوت کند که زیبا است یا بدصورت این مثال میتواند تطبیق شود درظاهروباطن افراد واشخاص بعضی میگوید فلان شخص ظاهرخوبی ندارد وفلان شخص بسیار تیپ واستایل ظاهری خوبی دارد یا آنکسی که ظاهربدی دارد ازدرون همچنان خراب است یا آنکه ازبیرون خوب است ازدرون همچنان زیبا است که دراین رابطه نظرمن کاملا فرق میکند هرکس را باید ازهرلحاظ اش درنظرگرفت وبعدا روی آن قضاوت کرد....


Sunday, December 16, 2012

شعرای معاصر لعل و سرجنگل

عزیزالله سروش

شعرای معاصر لعل و سرجنگل

صفر«اعما»
        صفرفرزند حاجی حسین درسال 1311 هجری شمسی درقریهء سنگ زرد یکی ازقراء ولسوالی لعل وسرجنگل دیده به جهان گشود، وی در دوران طفلیت چشمانش را ازدست داد ونابینا گردید واز نعمت والدین نیزمحروم گردید ونتوانست به مکتب رفته علم فرا بگیرد، او درسرودن اشعارهجو و هزل توانایی خوبی داشته و اشعار زیادی سروده که به دلیل نابینایی اش نتوانست که اشعارش را بنویسد وبیشتراشعار اودرسینه ها نگهداری میشود وفعلاً تعداد کمی ازآن دردست میباشد وبه مشکل توانستم یک کتابچه شعرش را بدست آورم
                                      بیشترموضوعات شعر اعمار را شکایت از روزگار و تنگدستی  وشکایت ازصاحبان پول و ثروت تشکیل میدهد، چونکه وی شخص نابینا بود وازطریق جمع آوری زکات وصدقات جاریه امرار معاش مینمود، وهرگاه باوی ازطرف کسی برخورد درست نمیشد فوراً درقطعه شعری به هجوآن شخص میپرداخت. ودرسال 1383 هجری شمسی سردرنقاب خاک کشید ودرقریه کجک میانه سرغیغانک ولسوالی لعل وسرجنگل مدفون گردید.
 از نمونه های شعر صفر:
هرانکس راخدا خواهد بدل کافرنخواهد شد          ســزاوارعــــذاب خـــالق داور نخواهد شد
به دین باطل دیگر از ین دنیا نخواهد رفت          سراسر معصیت کار و خیانتگرنخواهد شد
میان مردم نادان سخن چینی نــخواهد کرد           جفاجوی و جداگوی و جنایتگر نخواهد شد
طلای صاف را کان پدرآهن نخواهد ساخت          تکبر از فراز دامن مــادر نـــخواهـد شد
به عمرخویش بی مسلک و بیدین نخواهد بود        سیابخت و سیا باطن سیا دفترنخواهد شد
سیارو و سیارایی ســیاروزی نــــخواهد دید         همیشه کار او بالا رود ابتر نخواهد شد
هر انکس راخدا بالا کشد پستی نخواهد داد          همیشه آبرو و قدراو کمتر نخواهد شد
هرانکس را خدا عزت دهد خواری نخواهد دید      همیشه معتبر باشد ولی مضطرنخواهد شد
هرانکس را خدا زلت کند عزت نخواهد یافت        همیشه بیـــنوا بـــاشد بلند اخترنخواهد شد
هرانکس را خداعاصی کند مؤمن نخواهد خواست    شفیعان گناه او را شفاعت گرنخواهد شد
اگرچه قوم، بد باشد چو بیگانه نخواهد خواند          رگ تار قرابت پاره از خنجر نخواهد شد
وفا و دوستی نادان ولی پایان نخواهد داشت           جــفای دشمن دانا به قصد سرنخواهد شد
هرانکس از بنی آدم ز خوی خود عزیز آمد          کسی مایل به خوراک و طعام زر نخواهد شد
خد اچیزی کند قسمت کسی دیگرنخواهد خورد   نصیب کس نصیب یک کسی دیگرنخواهد شد
صفر با دیده اعـما ســرافرازی نخواهد دید         که تقدیرخدا رفته ازین بهتر نخواهد شد
*  *     *     *  

نمونهء از مخمس اعما:
    نصیحت های دنیا را سیاگوهر چه میداند           سواران از پیاده شرح پا را سرچه میداند
   که از حال گرسنه گان شکم پرور چه میداند         لب سیراب ازخشکی لب ابطر چه میداند
کسی آسوده از حال کسی مضطرچه میداند
   ولی هرمست  و دیوانه چه داند قدرگو هر را       منافق کی خدا را داند و قدر پیمبر  را
   علی را کی شناسدهر دغل قرآن اطهر را           منوٌر کی کند وعظ  و نصیحت قلب کافر را
سیا دل خوف دوزخ وحشت محشر چه میداند
   غریبان زار اگر نالد همیشه پیش مستانه           به مستان کی ثمر بخشد سخنهای غریبانه
   ز روی طعنه میگوید شده این مست دیوانه         چو فرٌ خر و فریاد غریبان هر دو یکسانه
دل صد چاک مسکین را دل کافرچه میداند
   نصیحت گوش کن اندوه اگر داری فزوه بردل     غم دل را بکن خالی به پیش عارف عاقل
   مگو راز دل خود را ولی زنهار بر جاهل            که جاهل کمتراز حیوان بود مانند خر درگل
بخوانی سوره یاسین به گوش خر چه میداند
   غم دل را چو برجاهل بگویی چه به حیوانان        ولی حیوان چه میفهمد به ضجه مسلمانان
   به شیرینی زبان عاقل کند دل را گلستانان          خدا اول غریب داند ز احوال غریبانان
غریبی را ندیده است کسی بر سر چه میداند
 وجود صحت سالم چه میداند ز بیماران             کسانی دستگاه دارد چه داند حال ناداران
 توانایان چه میداند ز احوال طلب کاران             کجا داند بینایان ز غم های دل کوران
تن پرورده از حال تن لاغر چه میداند
 بحال بینوا مستان نمایند سرزنش بسیار          مگر روزی بخود بیند پشیمانی کند بسیار
 که تا هرکار دنیا را نبیند کی شود هوشیار       شنیدی این مثل  را در کس با کس بود دیوار
ضمیر باطن کس را کسی دیگر چه میداند
غریبی را کسی دیده بخود تخشش کند برجان     که روزی بینوایی غربت سخت است یا آسان
منِ مسکین بحال خویش دیدم میکنم افغان         ندیدم بهرهء عمر جوانی را درین دوران
صفر روزی سیاه دیده گل احمر چه میداند

نمونه دیگر:
  خداوندا درین دوران نشان از دین نمیبینم          مسلمانی درین مردم من مسکین نمیبینم
  بغیرازفاسق و فاجربغیراز کاذب و گمراه          به عالم هرچه میگردم یکی مؤمن نمیبینم
  بغیر از مردم دنیا طلب از نفس اماره              بغیر از مؤمن ظاهر صفا باطن نمیبینم
  بغیراز پیرو شیطان بغیراز تابعان او               یکی پرهیزگار یک بنده حقبین نمیبینم
  زدست عالمان اژدها نفسان کم پروا                فقیر و بینوا را صاحب تمکین نمیبینم
  تمام کسب شیطانی همه در رویکار آمد            رواج دین احمد را کنون ممکن نمیبینم
  تمام باطل و ناحق بنا گردیده درعالم                بغیراز صوفیان غائبین خائین نمیبینم
  ریاکاران و زورداران سیاه رو در صف محشر    شقی را ازعذاب آخرت ایمین نمیبینم
  صفا کاران دین داران عزیزان خدا باشد          به محشرمتقیان را دل غمگین نمیبینم
  برای مؤمنان حق وعده جنت سرا دارد           جهنم مسکن عاصی جزا جز این نمیبینم
  صفربا دیده اعما امید ازآخرت دارد               به دنیا زندگانی را بخود شیرین نمیبینم




مرحوم میرزا محمد اکبر

         محمد اکبر فرزند ابراهیم در برج سنبله سال1314 هجری شمسی در قریه ی قلعهء کامران یکی ازقراء ولسوالی لعل و سرجنگل دیده به جهان گشود و به سن چهارسالگی داخل اساس دوره محمد ظاهرشاه گردید، درسال1326 در پیش آخند و استاد خصوصی به فراگیری علم آغازنمود وتا سال 1329 ازقبرغه گاو به حیث کاغذ و از دود بحیث رنگ و ازچوب سولبی بحیث قلم استفاده مینمود، وی با مشقت زیاد به تحصیلات خویش ادامه داد و در سنین کودکی دیباچه نیز میخواند. و در سن 14 سالگی از نعمت پدر محروم گردید که بعد ازفوت پدرش مسئولیت و سرپرستی خانه نیز بدوش وی افتاد. درسال 1331 به جلب عسکری رفت و بدلیل کم بودن سنش مدت سه سال تأجیل گردید ودرسال1341 ازکابل به ولسوالی لعل آمد و به میرزائی ارباب محمدحیدر- یکی از بزرگان ولسوالی لعل- پرداخت و درسال 1347 ازدواج نمود. درسال 1352 همسرش را از دست داد و درسال 1354 برای بار دوم ازدواج نمود.
      وی تمام عمرش را در راه خدمت به مردم رنجدیده خود صرف نمود که از او اثرات کاری زیادی برجای مانده است. محمداکبر در سرودن شعر توانایی خوبی دارد که از او یک کتاب بنام «حمله اسلامی» بجا مانده که تحولات هزاره جات را بعد از انقلاب مردم افغانستان علیه شوروی، درقالب مثنوی به رشته نظم کشیده است؛ تعداد ابیات این کتاب بالغ برده هزاربیت میشود. هنوز سرایش این کتاب به اتمام نرسیده بود که اجل به سراغش آمد و در سال 1370 هجری شمسی به دیار باقی شتافت.
ازنمونه های شعر او چند داستان را بر گزیده ام که قرار ذیل است:
«جواب گفتن پرسونل حزب درمقابل اعلامیه و ابلاغیه موسفیدان ملت لعل و سرجنگل در باره ی سرنوشت خود شان توسط خود شان»
از آن قطعه نامه ندارم گله       ولایت شان را کنم تخلیه
نیارم بهانه دیگر را به پیش      از اینجا روم من به منزل خویش
جواب از ان را بما داده پس     هدایت طلب شده بود از ورث
بخودی خود سرنوشت معلومین همان نام داران آن سرزمین
دیگر چیزی باشد اضافه دهید             سلا را شما پس به ملت دهید
چو رهبری ما را قبول کرده است                 چومردم همه بنده ی خالق است
*   *    *
«بیانیه یی آقای سید احمدشاه از قریه سرکُشک به محفل با شکوه پتاب سفلی»
بنام خداوند کون و مکان            کمر بسته ام من چو اندرمیان
چوهفت صد نفرملت نامدار            تعیین کرد چو والی مرا آشکار
همه خائینان را چو افشا کنم            به محضر عام همچو رسوا کنم
چو تبلیغ به محفل همان نامور            نمودند به مردم همه سر بسر
چوپنج سال بشد سپری انقلاب            زهفتاد ملٌا همه دل کباب
مقابل به آن شرف شود برقرار            دمار ز شرف چون کشد آشکار
او نام و نجاتش چوعالی بود            به خدمت ملت چو کاری بود
همان سید نامدار جهان            به قامت به مانند نوشیروان
به ملت ز پیش امتحان داده است            به ملت بسی خدمتی کرده است
به آن طنطنه که گفته شده            به بالای چوکی پیاده شده
چوفصل بهارست همین لعل زمین            همه خائینان گمشده او ببین
ولایت لعل را به قصد ورث            نمودند ترک جمله با کش وفش
همان نامداران شورا نشین            شده او چو رخصت همه را ببین
دراثنا همان والی ی نامدار            به صف وی رو گرفته قرار
علی حسن همان قلعه دار طراز             خطاب به نیرو بکرد سرفراز
هماغوش والی نظاره کنان            چو فیرها فراوان ز بالا روان
ازان پس همان والی ی نامدار            خطاب به ملت چو رعد بهار
دیانت لعلت همه یک شده            همه خائینان همچوملت شده
به پیش بهشتی دلیران دین            رسیدند بدربار چو ایشان ببین
حکایت سراسر مفصل بیان            نمودند به پیش رئیس آنزمان
بیایم بسوی همین لعل زمین            پس از رفتن مردم ورثین
چو والی ملت به آن موسفید             به آن دار و دسته بیامد پدید
بیامد مقر ولایت نشین            نشسته بجایش به مردم ببین
زپس آن ضیا گفت والی چنین            بمانند یک روشنی تو ببین
·        *    *    *

«رفتن نیروی شورای ورث و بعد از رفتن آنها آقای والی ملت همرای آقای ضیاء و کابینه ولایت در اطاق والی و بیانیه مختصر آقای ضیاء و رخصت گرفتن او از والی به عزم خانه خویش در قلعچه »
چو امروز که ملت حکومت بدست            ز لطف کمی همان داور است
کسانی نفاق را چو دامن زنند               چوهر کس که باشد شود ریشه کن
شما مهربانی نمائید به ماه            اجازه دهید تا ز پیش شما
شما چون خبر را به ملت رسان            که ملت ازین بعد چه گوید چسان
یکی مجلس رویکار چون شما           بگوئید به مردم همه برملا
ولی من در اثنا به خدمت رسم            هر آن مصلحت دیده اید میکنم
دیگر خان و میر وز دارغه تراش            همه چون برفتند بگویم سیه فاش
به آن عید نوروز چو بازاریان           بگردیده جمع چو اندر میان
بدربار والی ملت رسید            سلامهای خویش را بجا آورید
چو رفتار و گفتار آن نامور            مطابق به نوشیروان است نگر
پس آنگاه بشد محفلش خاتمه            همین بود به مردم بیامد همه
خطاب بکردند به آن کابینه            بیائید نشینید بدورم همه
***

حاجی محمدعلی فرقه

           مرحوم حاجی محمدعلی فرزند علی اکبر درسال 1302 هجری شمسی درقریه زردسنگ یکی ازقراء ولسوالی لعل و سرجنگل دیده به جهان گشود؛ دوران کودکی را در آغوش گرم خانواده سپری نموده تا اینکه در سن هفت سالگی در مکاتب محلی به آموختن درس آغاز نمود، قرآن و احادیث ائمه علیه السلام را فرا گرفت و درسن 12 سالگی همرای مرحوم حاج شیخ امینی دروس فقه را در حضور شیخ محمدحسن کامران به پیش برد و درخطاطی علاقمندی خاص نشان میداد تا اینکه در سالهای 1314 الی1315 ه-ش. خوشنویسی را در محضر مبارک استاد شهیر و دانشمند توانا مرحوم حاجی محمد جان فرا گرفت اما بد بختانه در سال 1319 پدرش را از دست داد و مسئولیت خانواده بدوش ایشان افتاد، وی درسن 26 سالگی دورهء مکلفیت عسکری را تمام نموده و بحیث کاتب در آمریت فرقه ی وقت ایفای وظیفه می نمود که بعد از آن به وی لقب فرقه دادند، بعد ازسال 1328 یعنی تمام شدن دوره ی مکلفیت (عسکری) اقدام به ازدواج نموده که ثمره این ازدواج شش فرزند میباشد، وی به تاریخ 1336 ه_ش. که عمرشان به 34 سالگی میرسید با یک عده از مؤمنین بسوی عراق رهسپار شده و به زیارت قبور ائمه علیه السلام نائل شدند و ازعراق همراه یکعده به زیارت بیت المقدس و ازآنجا به زیارت مکه معظمه، مدینه منوره و بقیع نائل گردیدند  و دوباره به وطن عودت نموده در سن 39 سالگی اقدام به نوشتن کتاب مسطاب حمله حیدری کرد، طی سپری نمودن هفت سال موفق به نوشتن سه جلد کتاب فوق الذکرگردید که مجموعأ به 51636 بیت می رسد، علاوتأ وی درحدود 25 کتاب به زبانهای عربی و دری نوشته که تا کنون هیچکدام آنها به چاپ نرسیده است، وی که از اساتید فرهنگ و ادب محسوب میشود همیشه در عبادت خویش این اشعار  را زمزمه مینمود:
الهی به عزت که خوارم مکن        به جرم گنه شرمسارم مکن
توئی از کرم دلنواز همه        به بیچارگان چاره سازی همه
اگرطاعتم ردکنی ور قبول         من و دست و دامان آل رسول
الهی توآگاهی از حال من        عیانست پیش تو احوال من
بود هرکسی را امیدی به کس        امید من از رحمت توست بس
         همچنان شادروان شاگردانی را نیز تربیت نوده است که مایه افتخار کشور می باشد، وی پس از رحلت همسراولی اش همسردیگری را انتخاب نمود، در سال های اخیرکه عمرش به 76-77 سالگی میرسید ضعف و پیری بروی غلبه نموده و از دید و بازدید بسته گانش ماند، پس از هشت سال سپری نمودن عمرگران بهایش در عالم نابینائی به سن 85 سالگی رسیده بود داعی اجل را لببیک گفته در روز جمعه مطابق 24 جمادی الاول سال 1429 هجری قمری مصادف با دهم جوزا سال 1387 هجری شمسی ساعت چهار و پانزده دقیقه بعد از ظهر به لقاءالله پیوست روحش شاد و یادش گرامی باد.
رسیدند در وادی ذی طوی       ستادند صف بسته از هم جدا
لواها بگردون سر افراشته       یلان سر به مردی بر افراخته
دلیران هر صف به وضع دیگر       دگرگون کلاه و دگرگون کمر
پس از ساعتی سرور دین پناه       بیامد به فتح و ظفرباسپاه
نظر کرد هرسوتفرج کنان       به چشم آمدش لشکری بیکران
بیاد آمدش لشکر قیرگون        که از کعبه آمد به هجرت بیرون
***

محمد قاسم غیور
      محمدقاسم غیور فرزند صفدرعلی مسکونهء قریه مختار ولسوالی لعل و سرجنگل ولایت غور میباشد، فعلا 56 ساله میباشد و به حیث معلم درمکتب متوسطه خم شور ولسوالی لعل و سرجیگل ایفای وظیفه مینماید که خودم با ایشان ملاقات نمودم؛ متأسفانه قوه شنوایی اش ضعیف شده است، وی اشعار زیادی در قوالب مثنوی، غزل، قطعه، رباعی و مخمس سروده است که خودم دفترچه شعرش را در چشم سر دیدم و اکثریت اشعارش را مثنوی تشکیل میدهد که تاریخ مختصر ولسوالی لعل و سرجنگل را به رشته نظم کشیده است ولی هنوزچاپ نشده. وی درشعری خودش را چنین معرفی مینماید:
ز میلاد سه سال هست دوهزار            زشمسی سیزده هشتاد و دو برشمار
کزین جمله پنجاه بهار دیده ام            شب و روز آن در شمار دیده ام
ز بیست سال بردم به سنگر بسر            ازانجا برفتم به ده ی دنگر
به ده ی که مختار باشد بنام            در آنجا گزیدم مکان و مقام
چو قسمت به من یار و همکام شد            از ان بهره وصه در نام شد
خداوند چنین خواست و الهام کرد            پدر فاعل قسمتم نام کرد
عطا کرد بمن یاور مهربان            فضیلت مأب و بسی کاردان
پسرپنج تن داده یزدان بمن            که دارند همه لطف و احسان بمن
ز ایشان بسی راحتیم تا ابد            که بر من نگفتند یکی حرف بد
اگرچه ندارم بسی مال و گنج            ولی هستم آسوده از درد و رنج
دو سال است که یزدان همین خواسته است          ز نیروی سمعم بسی کاسته است
خدا را همی شکر گویم همیش            کزین هم نبودم دمی دل پریش
قناعت به من داده از لطف و بس              که جزء او نیًم احتیاجی به کس
نه فرمان روایم نه فرمان پذیر            نه هم باجده و نه هم باج گیر
مرا درد یاران درین ره گماشت            به پیشم رهی شعرگفتن گذاشت
زسعدیست که فرموده است این سخن          به نیکو پسندان و براهل فن
«بنی آدم اعضای یکدیگرند            که درآفرینش ز یک جوهرند
چوعضوی بدرد آورد روزگار            دیگر عضو هارا نماند قرار
توکز محنت دیگران بیغمی            نشاید که نامت نهند آدمی»
لذا آنچه دیدم بگفتم همه            بصوت بلند و نه در زمزمه
نه کس را سیاه گفته ام نه سفید            بگفتم همان را که چشمم بدید
سیاه را همیشه سیاه گفته ام            بلفظش خطا را خطا گفته ام
عنان سخن را گرفتم چنان            که سوی این میل کردی نه آن
زهر منبعی بر گرفتم خبر            موثق ترش را گرفتم به بر
موثق ترین قول بگزیده ام            که خود نیزبشنیده و دیده ام
بقدر توانم بگفتم سخن            از ان قولهای که دیدم حسن
چوموری که ران ملخ داشتی            به زعمش گران تحفه پنداشتی
سلیمان چو برموری بیچاره دید             پسندید و آن تحفه را برگزید
«غیورا» مکن حرف خودرا دراز            برو بر سرمطلب خویش باز
***
درحمد و ثنای بارتعالی میگوید:
بنام خدای جهان آفرین            زمین آفرین و زمان آفرین
خدائی که هردوجهان آفرید            زبان بهرنطق و بیان آفرید
جهان را ز بهر حبان آفرید            درین کار مزدش دران آفرید
زمین آفرید از برای بشر            بشر را دران خلق کرد کار گر
بشر را بداد دست و پاه و توان            که تا رزق خود را رباید از ان
زمان را ز بهرتلاش آفرید            به پیدا گری بر معاش آفرید
زبان را نهاد جای اندر دهان            ز چشم و ز آسیب کردش نهان
قلاع ز دندان بدورش ستود            در ان چشمه آب شیرین فزود
به زیر دماغ داد جایش قرار            که با عقل باشند در یک مدار
کند حرف را بسته عقل از نخست            زبان با صدا می نماید درست
هزار آفرین و هزار آفرین            به آن خالق مهر و ماه و زمین
به آن خالق کافرید مغز را            ز حکمت چنین صنعت نغز را
اگر صد هزارسال و یا بیشتر            بشر روبه صنعت رود پیشتر
نخواهند شبه به این مغزساخت            ز صدها سلولش یکی نغز ساخت
***
نمونه دیگرازشعرمحمدقاسم غیور:
حب وطن هست پیشه ام این پیشه را می پرورم
در حفظ دین و میهنم بگذشته از جان و سرم
در کوشش روز و شبم تحصیل علم است مطلبم
تا مصدر خدمت شوم بر ملت و بر کشورم
دارم ز یزدان این امید کزعلم گردم مستفید
پرواز سازم در سماء گر علم باشد شهپرم
از فیض علم است مردمان گردش کنند در آسمان
من بال بسته؛ پس چسان یا از کدامین کمترم
هستم غیور و هم صبور از تنبلی باشم بدور
این امر میدانم ضرور عزم است سپاه و لشکرم
***
غیور گاهی به شکایت از محرومیتها می پردازد:
در زیرسقف آسمان محروم تراز ما کیستند؟
 بی سرپناه و خانمان محروم تراز ما کیستند؟
در مرکز افغان زمین محصور هستیم چون نگین
 با مار و گژدم هم نشین محروم تراز ما کیستند
نه راه داریم نه سرک نه لطف از دولت درک
نه مهر از چرخ و فلک محروم تراز ما کیستند
شد آسمان بر ما بخیل نه زرع مانده نه نخیل
خشکیده هرجا آب و گِل محروم تر از ما کیستند
بی بند و باری ها روان در قوتش باشد چنان
ظالم همیش است کامران محروم تراز ما کیستند
از پیر و برنایی سواد هستیم به این حال کساد
عمری چنین دادیم به باد محروم تراز ما کیستند
لعل و سرجنگل چنین محروم بوده پیش ازین
دگر نگویم بیش ازین محروم تراز ما کیستند
داریم ز دولت سر بسر امید کز لطفش نظر
بر ما نماید زود تر محروم تراز ما کیستند
کردی غیورا عرض خویش دگر نباشی دل پریش
دولت نماید لطف بیش محروم تراز ما کیستند


قربانعلی «ناطق»
 
     قربانعلی ناطق فرزند حاجی محمدعلی در سال1357 هج.ش. در قریه نوقیاق ولسوالی لعل و سرجنگل دیده به جهان گشود، تحصیلات ابتدائی اش را در مدرسه ثامن الئمه (ع) در مرکز لعل سپری نمود و از آنجا شامل لیسه مرکز لعل گردید و تا صنف دوازدهم موفقانه پیش رفت و به دلیل ضعف و مشکلات اقتصادی و وضع نابسامانی کشور در آن روزگار نتوانست به تحصیلاتش ادامه دهد، قربانعلی دارای طبع و استعداد شعری بوده که تاکنون اشعار زیادی سروده است که از لحاظ ویژگی های زبانی و تصویرسازی به درجه عالی بوده، بیشتر اشعار او در قالب غزل سروده شده است، اشعاراو تاهنوز بدلیل مشکلات اقتصادی به زیور چاپ آراسته نشده است، از نمونه اشعار او چنین منباشد:
«زحمت مادر»
سر طاقت به امر حق نهیم تا که رضا گردد      رضای مادران جوئیم و تا شرط بقا گردد
گل و گلزار و ریحان و ریاحین زیر پای او      اگرغفلت کنیم شکی نمی باشد جفا گردد
تو چشمت باز کن افگن نظر بر زحمت مادر      هرانکس دیده پوشاند یقین دارم تباه گردد
رئوف و مهربان است مادران ذاتا به اولادش      خدا داند از ان روزی که بهرش یک عزا گردد
کنارمهد طفلش مادرمظلوم شب بیدار      به لالای و به شیردادن هزارجانم فدا گردد
غذائیم شیرمادر بستریم دامان پر مهرش      تجلی کن چو فرزند که قربانی مینا گردد
اگر دردی نصیب بچه گردد مادر زارش      شود راضی کشد رنجی که تاطفلش شفا گردد
به این یک حرف و در حرفی که گفتی ناطق مسکین   
 نه دقت کن تواضع کن که تا شرط وفا گردد
***
«دزد قلب»
دزد این سلطان جانم قامت زیبای تو       ایکه دراعماق قلبم منزل و مأوای تو
در مسیر دوستی دارم روانم دلبرم       می زداید خستگی این راه را چشمای تو
مرغک بشکسته پر بر بام تو منزل کنم       سوزم و نالم ببینم لطف آن پروای تو
ای امید ای آرزویم ای وطندار ای دل آزار       رحم کن گر که مسلمانی و یا بودای تو
نقش در خلوت نباختن نقشه ما میکنم       من نمیبازم به عالم آن سروسودای تو
گرچه تحریم نمودی نطق کردن را بمن       سرمه چشمان کنم ظالم، مه خاک پای تو
دام میگذارم و من قصد شکارت میکنم       ای که خوش خوان تر از آن طوطی و مینای تو
وصف ناطق گرچه محدودست ولی تو حاتمی
بذل کن بر سائیلت بعد دیگر رعنای تو
***
نمونه ی دیگراز شعرناطق:
بیا ای راحت جانم که با تو قصه ها دارم      دمی بنشین به پهلویم که باتو ضجه ها دارم
گرفتارم بدام مهرتو ای شوخ بی همتا       قفس تنگ است و بشنومن چگونه ضجه ها دارم
به خوابت گر که دیداری نمائی بامن ای جانا      ز جور ظلم و بیداد تو ای گل شکوه ها دارم
به دریای جنون افتاده ام، کشتی تو میباشی      بهر دشت و دمن نالم چرا من غصه ها دارم
نه ئی واقف ز حال من میان دوست و هم دشمن      به وصف دوریت با من ولیکن طعنه ها دارم
تمنای دلم ایوای و حال دلبر و دلدار      بهر صبح و بهر شامم به الله ندبه ها دارم
محبت گر گناه باشد چه سازم من گرفتارم
نشانم ده مکان توبه را من توبه ها دارم
***

علی آقا «مشفق»

       علی آقا فرزند حجت السلام مرحوم سیدغلام عباس «عمادالاعلام» در زمستان سال 1358 هجری شمسی در قریه سرتکه غال از قراء ولسوالی لعل و سرجنگل ولایت غور در یک خانواده ی فقیر اما فرهنگی دیده به جهان گشود، هنوزیک بهارازعمرش نگذشته بود که از نعمت وجود پدر محروم شد.
مشفق خواندن و نوشتن ابتدائی را در حضورمادرش فرا گرفت و ازسال 1368 درسن 11 سالگی در لیسه مرکزلعل شامل و درسال 1380 از صنف دوازده آن لیسه فارغ شد، به نسبت مشکلات زندگی به تحصیلات خود ادامه داده نتوانست و ازسال 1381الی1387 به حیث مدیر در لیسه ولی عصر(عج) واقع «بیخسنگ» ولسوالی لعل و سرجنگل ایفای وظیفه میکرد، مشفق تاهنوز پنج اثر به رشته تحریر در آورده که به دلیل مشکلات به جزء مجموعه شعری بنام «جوانه های خسته» هیچکدام به چاپ نرسیده است. مشفق در سرودن اشعارهجو وهزل و نوشتن طنزتوانایی خوبی دارد. و ازنمونه اشعاراو چنین است:
«بدرخش ای یگانه»
چقدر خوش است گشتن به سرای دوست مقرون
چقدر خوش است گشتن به لقای دوست محزون
بدرخش ای یگانه تو به آسمان دلها
که تو بدر آشکاری و چرا ز دیده مکنون
ز چه لحظه لحظه امواج به کنار ساحل آید
به صفای صورت تو به گمان که گشته مفتون
کسی کو ز عشق پاک توا ثر ندارد ای مه
تن جامد است و جانی به میان جسم مسجون
بنمای درٌ دندان تو ز پشت برگ لبها
که مراست این جوانی ز تبسم تو مر هون
تو به محمل نزاکت چو نشستی پیش پا بین
که کشد چو ناز لیلی به دو چشم خویش مجنون
اگرم چو یوسف آیی و به غمم ختام بخشی
به یقین چو پیرکنعان ز شفای توست مدیون
تو به قلب و جسم و جانی، تو به خون و استخوانی
تو ز دل نرفتی بیرون که شوم به عشق مظنون
بشنو صفیرمشفق بنما نزول اجلال
به دل شکسته وی که به عشق تست مشحون
***

«ای شوخ»
ای شوخ چرا عهدمن و خویش گسستی      اندر کمر سینه من شیشه شکستی
خواهی که ز رندان جهان دل بفریبی      ای مرغوله مو باز چه رندانه نشستی
نهی ام کنی از باده و خود بهرچه نوشی      ای داد! ازین صوفی و این باده پرستی
تا باز زند شعله مرا یار گرفته      با چشم خمارش می و پیمانه بدستی
دنیای مرا کرده گرفتار به فتنه       انگار به این فتنهء فتانه خوش استی
ایکاش دلا بار دیگرشوخ غزاله      از دام دل عاشق بیچاره نجستی
نقاش فلک نقش رخش کرده بدانسان      انگار که آن لعل و لبش زآیینه هستی
ای توبه شکن دوش ترا مست بدیدم      باساقی و می بر درمیخانه به مستی
بشنیدی اگر از دل من ناله و فرهاد      بر بوسه گه تیشه چرا پینه نبستی
مشفق به خم زلف سیاه تو گرفتار
کن چارهء دردش صنما چاره گر استی
***
«کعبه دلها»
نگویم کعبه دلها بتا هستی ولی هستی       نگویم محور عرش خدا هستی ولی هستی
ز چه نشناسمت جانا مگر پنهانی از چشمم       نگویم ظاهر اندر دیده ها هستی ولی هستی
ز چه پر سوختن پروانه را ای رونق هستی       نگویم بیوفا اصل وفا هستی ولی هستی
به طوفان حوادث من غریق از چه تو در ساحل      نگویم ذورقم را ناخداهستی ولی هستی
ز ملک آرزو برقلب یارت ژاله می بارد       نگویم شیشه دل را جلا هستی ولی هستی
ز مشفق کرده ای تسخیردل ای عشوه گرجانا
نگویم یوسفا حسن خدا هستی ولی هستی
***

غلام رضا «رسولی»
     غلام رضا رسولی فرزند حاجی رسول درسال 1336 ه.ش. درقریه ی قلعه کُشک یکی ازقراء ولسوالی لعل و سرجنگل دیده به جهان گشود و دوران کودکی را درآغوش گرم خانواده خویش سپری نمود، درسال 1343 که شش سال بیش نداشت در مکتب ابتدائیهء قلعه کُشک شروع به درس نموده و تا صنف ششم را موفقانه سپری نمود، درسال 1348 ه.ش، در لیسه سلطان علاؤالدین غوری که در مرکز شهر چغچران میباشد، با نمرات عالی قبول و درسال 1354 ه.ش از لیسه مذکور فارغ و در حضور حاجی محمدعلی فرقه خطاطی می نمود و در این رشته ترقی نموده تا بعد از سال 1357 و کودتای هفت ثور خانه نشین گردیده و به سرودن شعرپرداخت که تا کنون تعداد زیادی اشعار حماسی و تراژدی سروده است، وی در سال 1361 عازم جمهوری اسلامی ایران گردید و بعد ازیک سال اقامت در آنجا دوباره به وطن عودت نمود و کورسهای شخصی را در قریه جات دایر نموده تا اینکه در سال 1381 و ایجاد دولت موقت، بحیث معلم ادبیات دری در لیسه ذکور قلعه کُشک قبول گردید، رسولی تا الحال بیش از پنجصد وهفتاد 570 شعرسروده که هنوز بنا به مشکلات به چاپ نرسیده است. ازنمونه های شعراو چنین است:
«معلم»
معلم ای کلامت جوهر جان        ز تو آموزد انسانیت انسان
توهستی رهنما سوی سعادت        بیانت میکند هرمشکل آسان
تمدن خوشئه از خرمن توست        تدین هم ز توگردد نمایان   
توآن ابری که داری آب رحمت        زمین جهل را سازی گلستان  
ز تعلیم و تعلم کرد مسجود        بشر را بر ملک دادار انسان
معلم درنخست اسم خدا شد        بحلم علٌم الاسماء قرآن   
زدیو و دد درین ره بس خطرهاست        نداری حرزگر اخلاص و ایمان    
دو اچون گشت فاسد زهر گردد        بیافزاید خطر در شکل و درمان
«رسولی» تا که خون در جسم جاریست
بجز دانش بجز دانش مجو،هان!

محمد اوسط «الهام»

        محمد اوسط الهام فرزند غلام رضا رسولی درسال 1373 ه.ش درقریه قلعه کُشک  ولسوالی لعل و سرجنگل در یک خانواده ی فقیر و متدین و مذهبی دیده به جهان گشود و دوره ی طفولیت را در آغوش گرم خانواده سپری نموده است وی در سال 1379 در سن شش سالگی در مکتب های محلی به آموختن صنوف اول و دوم آغاز نموده و با رویکار آمدن حکومت موقت در افغانستان درسال 1381 ه.ش وارد لیسهء ذکور قلعه کشک گردیده و مشغول فرا گرفتن علم گردید، الهام درسال 1385 ه.ش به سن 12 سالگی که خیلی کوچک بود به صنف هفتم سرگرم فراگیری درس بود، وی عشق و علاقه زیادی به سرودن شعردارد و اولین سروده وی شعریست که در بارهء تدویرکنفرانس بن و ایجاد دولت موقت بود که عنوانش است «خبرخوش»:
«خبرخوش»
مژده ایدل وطنم میبالد از راه غرور       امنیت جلوه گرست ملت بخود دارد سرور
دست اندر کار گشته مرد و زن ازهر نژاد      نیست شد آدم کشی چور و چپاول و ترور
هموطن دارم تمنا با دوصد شور و شعف      کن روان بر سوی مکتب از اناث و از ذکور
مادران تشویق کن اولاد خویش بر کسب علم
چون برای باز سازی علم میباشد ضرور
الهام تا حال بیش از دوصد شعر گفته است و مشوق اصلی اش در این راستا پدرش بوده که خود نیز شاعر و نویسنده توانا میباشد، الهام اکنون پانزده بهار زندگی اش را پشت سر گذرانده است و درصنف دهم مشغول فراگیری علم است. و ازنمونه اشعار وی چنین است:
میوهء نامش انار هرجابکار است ای عزیز      در میان میوه ها شیرین تبار است ای عزیز
فاش میگویم ز جور داغهای روزگار      قلب این میوه همیشه داغدار است ای عزیز
روی آن سرخ است بیشک این چنین تعریف کن     هم مدور مثل در پستان یار است ای عزیز
تاکه دهقانان نچیده این انار از شاخها      پشت هر شاخه یکی آنها سوار است ای عزیز
گر صفاتش را ببینی ای برادر این انار      جانش اندر پیش تو هردم نثار است ای عزیز
میوه باغ بهشت است این انار سرخ رنگ      اندر آنجا صاحب عزٌ و وقار است ای عزیز
دارد او ویتامین از a و d بسیار زیاد      مانع امراض چون سل و فشاراست ای عزیز
میوه اش از بسکه شیرین و مزه دار است الا     هرکسی این میوه را هم دوستدار است ای عزیز
«اوسط» محزون از دنیا جفا ها دید زیاد
قلب او پرخون چون قلب انار است ای عزیز


رمضانعلی «حبیبی»
       رمضانعلی فرزند حسین بخش فرزند عبدالله درسال 1343ه.ش. و ماه مبارک رمضان سال 1388ه.ق. در یک خانواده فقیر و متدیین دیده به جهان گشود و به دلیل این که در ماه مبارک رمضان متولد گردید نام وی را والدینش «رمضان» گذاشته است، وی در سن هشت سالگی به آموختن علم نزد ملا مسجد آغاز نمود و مدت چهار سال در مسجد به فرا گرفتن دروس ابتدائی مشغول بود و به دلیل فقر و مشکلات اقتصادی به دروسش ادامه داده نتوانست و دراول انقلاب مردم افغانستان علیه شوروی پدرش را از دست داد و بعد از فوت پدرش سرپرستی خانواده بدوش وی افتاد و دو خواهرکه یکش دو ساله و دیگری چهار ساله همراه وی در خانه خاله اش زندگی مینمودند و جهت تأمین مخارج و امرارمعاش خود و دو تاخواهرش شب و روز به کارمشغول بود، بعد از اینکه زندگی در منطقه از جهت خشکسالی و نا امنی به مشکلات مواجه شد در سال 1370 راهی دیار مهاجرت گردید و درسال 1372 در ایران اردواج نمود، رمضان با آنکه نفقه ی خانواده اش را تأمین می نمود شبانه به درس تجوید قرآن شرکت مینمود و به مدت 13 سال در دیار مهاجرت بسر برد و بعد از تشکیل دولت مرکزی در افغانستان درسال 1383 دوباره به وطن عودت نمود و درقیه جویبدل ولسوالی لعل و سرجنگل ولایت غورکه مدفن گاه آبا و اجدادش است اقامت گزید، درسال 1385 درمدرسه علمیه ثامن الائمه(ع) واقع مرکزلعل دوباره به درس و فراگرفتن علم صرف و نحو عربی و دری آغازنمود، حبیبی به سرودن اشعار مدحی و مرثیه خیلی علاقه و توانایی خوبی دارد که تاکنون اشعار زیادی سروده است که هنوز به چاپ نرسیده است، ازنمونه اشعاراو چنین است:
«درمدح رسول اکرم»
محمد ختم جمع انبیا است       محمد شافع ما، درجزاء است
محمد رحمت اللعالمین است        شفاعت خواه جمع مؤمنین است
محمد بهترین مخلوقات است        که مداحش تمام موجودات است
نه تنها مدح گویش ماسوا است        خداوند بلکه هرصبح و مساء است
وجودت گر نبود ای شاه لولاک        نمیشد خلق زمین و ماه و افلاک
که موجود شد تمام بحر و برها        سبب شد خلقتت ای گوهر پاک
هرآنچه هست درعالم پدیدار        بچشم و گوش و  هوش گردیده ادراک
همه اشیا به چشم سر ببینی        ز اشجار و حجر بر خطه خاگ
همه ازلطف آن پروردگاراست        چه نعمتها که بر ما بیشمار است
محمد رحمت است بر هردوعالم        نبی ماست رسول تاجدار است
اگر روز جزا دستم نگیرد        ز خوف رستخیز دل بیقراراست
به امید که او شافع گردد        و گرنه چشم هایم اشکبار است

یکی از سروده های حبیب در مورد وطن:
ای وطن ای مدفن آبای ما          ای وطن ای منزل و مأوای ما
ای وطن حب تو باشد بر دلم          کوه و دشت و تپه هایت منزلم
عشق توهست جزء از ایمان ما          در ره حفظت فدا باد جان ما
میهن ما بیشه شیران توئی          مهد انسانهای جانبازان توئی
خاک توباشد بهشت جاویدان          جای دادی توبه خود پیر و جوان
خون های سرخ پاکان وطن          ریخته درحفظ تو از مرد و زن
مردم ما جملگی با همتند          پر تلاش و کوشش و باغیرتند
شکرحق گوئیم مسلمان زاده ایم          بهرآبادی وطن دل داده ایم
دست بدست هم بدهیم این زمان          کشوریم آباد سازیم ما چنان
یارما باشد خداوند کریم          هرکجای این زمین باشیم مقیم
هم تشیٌع هم تسنٌن در تمام عرصه ها          در کنارهمدیگر باشیم بهر صبح و مسا
بهر پیشرفت وترقای وطن یکدل شویم          چاره ساز دردها و رفع هر مشکل شویم
***

«در حمد و ستایش بارتعالی»
من عاجزم با این زبان قاصر مدح و ثنا گویم
در ثنای آن معبود بی مثل و بی همتا گویم
تمام هستی ام از بخشش و عطای اوست
من چگونه حمد و ثنای ذات کبریا گویم
گر روزی میخورم گر راه میروم بالای زمین او
چرا سخن از ملک و دولت و جا گویم
ماه و خورشید و فلک از بهرآسایش ماست
گر حاصل بدست آید مرا بجاست که من و ما گویم
آنکه از زمین می رویاند گیاهان را خداست
من ناتوان چگونه سخن از قدرت و بازوی توانا گویم
تمامی این نعمات که دارم از جانب اوست
پس لازم است که شب و روز ذکرخدا گویم
با این همه نافرمانی معصیت و گناه
پس چگونه میتوان  خود را بنده خدا گویم
ای فرزند ابوالبشرآدم مطیع شو که تو
فرمان بر از خدا و پیامبران برایت همیشه دعا گویم
این سخن وصی پیامبراست هرکه از گناه
پاک باشد و مقامش بالاتراز فرشته ها گویم
گر پیروی کردی از خواهشات نفس سرکش ات
آنگاه ترا پست تر از حیوانات و درنده ها گویم
***

در مرثیه کربلا امام حسین(ع) چنین میسراید:
لطف کن آقا بیایم کربلایت یاحسین      تاببینم خیمه گاه و قتلگاهت یاحسین
یک خیابان کرده مجنونم تومیدانی کجاست      کوهی جانان قطعه از سر زمین کربلاست
یک خیابان دل ربوده از تمام عالمین      یکطرف قبرابوالفضل یکطرف قبرحسین
جاه جای آن خیابان جای پای زینب است      پر فضای آن زمین از ناله های زینب است
یکطرف افتاده بینی دست ها روی زمین      همت زیارتگاه اکنون برتمام مؤمنین
از مخادم گر بپرسی گوید آن باشور و شین      هست این دست ابوالفضل علمدارحسین
بقعه بس دل ربوده از تمام عاشقان      هست آنجا جایگاه حضرت صاحب زمان
کربلا آب روان بر قیمت جانها بود      چونکه برآل علی آن آب نا پیدا بود
کربلا آب فراتت کم نبود پس تو چرا؟      جرعئه ای از آن ندادی آل پیغمبرچرا؟
این حبیبی آرزو دارد بیاید کربلا
تا بگیرد در بغل قبر شهید کربلا


غلام حسن «رنجبر»

        غلام حسن فرزند حاجی رضاداد درسال 1333ه.ش در قریه سوخته ولسوالی لعل و سرجنگل ولایت غور در یک خانواده ی متدین و روشنفکر دیده به جهان گشود. وی علو صرف و نحو، عقاید و فقه را درخدمت استاد موحدی یکی از علمای مشهور لعل وسرجنگل فرا گرفت و بنابر مشکلات اقتصادی و نبودن فضای صلح در منطقه نتوانست به تحصیلاتش ادامه دهد، غلامحسن از دوران جوانی به سرودن شعر علاقه داشت و به سن 20 سالگی ازدواج نمود و درسال 1350ه.ش. همراه پدرش به سفرعراق و به زیارت قبور ائمه (ع) مشرف گردید و بعد از یکسال دوباره به وطن عودت نمود، وی در جهاد مقدس مردم افغانستان علیه متجاوزین روس نقش فعال داشت و بعد از شکست روس دوباره به زندگی عادی آغاز نموده، چندین بار از طرف احزاب سیاسی دعوت شد و او دعوت هیچکدام را لبیک نگفت. مشکلات و نارسائی او را وادار به سرودن شعر که موضوعات شعری وی را اکثراً هجو و هزل و انتقاد از کاستی ها و نارسائی ها تشکیل میدهد، وی تاکنون اشعار زیادی سروده است که تاهنوز به چاپ نرسیده است. و از نمونه  ی شعر رنجبر چنین است:
وطن قربان نام با وقارت        فدای قلب محزون و داغدارت
تن توچاک چاک دامن پرازخاک        خس و خاشاک روئید از دیارت
وطن ای مدفن آبا و اجداد        تمام هست و بودت رفت برباد
نی فرهنگ و نی صنعت نی کشاورز        همه قربانی شد در راه بیداد
تولانه در همه شیران بودی        تو دارای همه وجدان بودی
تو بودی قهرمان پرور بدنیا        تومادر بر همه اقوام بودی
بنازم نام نیکت میهن ما        بتاریخ جهان نیکنام بودی
کنون تقدیر سوزان تومیهن        ز چه مبهوت و حیران تومیهن
کجا شیرمردان تومیهن        شجاعان و نیاکان تومیهن
تباه شد مردهای نیک اندیش        وزان در موج طوفان تومیهن
دلم سوزد بحالت میهن ما        نیاز بردارو و درمان تومیهن
کجاه آگاه بود از درد و سوزد        همین گرگان دامان تومیهن
***

ندارند ملت دیگرمکر و فن      بگیر بخور  ببند  و بزن
روا است بر ملت بی خبر      که بار ستم را کشد سر بسر
هران ملتی را که احساس نیست      یقین دان که از زمره ناس نیست
بصورت گرانسان بود در نظر      بصیرت بود پست تر از گاو و خر
هران ملتی را که آگاهی است      وطن از و جودش در آسایش است
منافع شخصی نه باشد بکار      منافع ملی شود روی کار
***
عالم شدن چه مشکل آدم شدن محال است      توأم با ذهد و تقوا آن علم با کمال است
زینٌت به اهل علم است تقوا و زهد هرجا      خود سازی اهل علم است الگوی ملت ما
زینٌت به اهل علم است تقوا و زهد و پاکی      لافی مزن ز علمت گر این و آن نداری
گراهل علم گردد فرزند زور و قدرت      جامعه را نشاند در فرش زشت و ظلمت
گر علم شرط باشد شیطان بود عالم      وز کبر و خودخواهی شد لعنتی مداوم
علم است گوهر پاک پاکیست زینٌت آن      در مادیات دنیا طامع مشو چو قارون
« رنجبر» مگوتوابیات بر بند زبان خود را
پند و نصیحتت را گویند خشن و بیجا

حسن «غفاری»
      حسن غفاری فرزند علی جمعه فرزند عالم معروف حاجی خداداد در سال 1342ه.ش در قریه سرشکرکی ولسوالی لعل و سرجنگل در یک خانواده متدیٌن دیده به جهان گشود و تحصیلات ابتدائی را در مسجد پیش ملای ده آموخت و علوم متداوله را فرا گرفت، وی در آوان کودکی به نوشتن علاقه زیادی داشت و با همسن و سالهایش به رقابت میپرداخت و شامل مکتب متوسطه مرکزلعل شد، تا صنف نهم موفقانه پیش رفت اما بنابه مشکلات اقتصادی نتوانست وارد لیسه در مرکزولایت غور(چغچران) شود، مشغول کشت و زراعت بود،بعد از انقلاب در سن 20 سالگی وارد تنظیم سازمان نصر افغانستان شد و به دلیل آشنائی با رهبران احزاب سیاسی در سال 1365 مستقیم در صفوف مجاهدین پیوست و درین مدت در سنگرجهاد و باتشویق شهیدعبدالحمید سجادی – یکی از بنیانگذاران حزب وحدت اسلامی افغانستان – به سرودن شعر آغاز نمود، غفاری در سال 1382 راهی عراق شد و به زیارت ائمه علیه السلام مشرف گردید و دوباره به وطن بازگشت.
حسن غفاری تاکنون بیش از هزاربیت سروده است که اکثریت موضوع اشعارش را موضوعات انتقادی تشکیل میدهد، او دارای حس وطن پرستی بوده و اشغال افغانستان توسط امریکا و تهاجم فرهنگی غرب ذهن اورا آزار میدهد به همین دلیل در اشعارش انعکاس یافته است. از نمونه  ی اشعاراو:
توبیا این داستان باور بکن       یک نظربر وضع این کشوربکن
سال قبل و سال بعد را سر بده       از حقیقت خود را داور بکن
راستی دیروز را آور به یاد       آن صداقت را چرا دادی به باد
چشم حق بین را یکی روز وا بکن      پیش پا بنگر که کی دامش نهاد
زیرباردیگران گمراه شدیم      باهمان فرهنگ عجب رسوا شدیم
فلم خارج ارزش اسلام برد      در رهء دین همه بی پروا شدیم
دختران عاشق هندوستان شده       لکه ننگ کشور افغان شده
زیر پا فرهنگ جدٌ و باب کرد      مادران ازین خبر حیران شده
بر سر فلم بین منزل جنگ شد      بین فامل چند رقم فرهنگ شد
دختران محکوم نمود فرهنگ باب      وای وای آن دختران لبرنگ شد
دختران کارمند بیگانه شده      فامیلش هرجای افسانه شده
صبح و شام درموترشخصی سوار      سیر از منزل و کاشانه شده
***

قوم گرایی همه را نابود کرد       حزب گرایی این فضا پر دود کرد
سمت گرایی ها ندارد مصلحت       بایدش این راه را مسدود کرد
جاغوری، دایکندی و دایزنگی یکیست       که جدا امروز زما بهسود کرد
اختلاف قومی کرد مارا ضعیف       ارتباطهارا ببین محدود کرد
پشت کارش همه است در تلاش       کار خیر را دیده ایم مفقود کرد
زیرپا بنهاد امر و نهی دین        خوار امر خالق معبود کرد
کس نرفت با شوق مسجد در نماز       در محافل رقص را افزود کرد
***

ز دست دوستان دارم فغانی       نگیرهرکس رفیق بشنوبیانی
بتو است سه رقم دوست ای برادر       زبانی است و نانی است و جانی
زبانی را براش حرف خوش گو       او نانی را بده نان تا توانی   
او جانی را مده از دست خود تو       که دوست جان خوبست در هر زمانی
صد افسوس دوست جانی نیست پیدا       اگر دارید خبر گوئید نشانی
روم من در سراغ آن جوان مرد       که نا دیده نرم از دار فانی
اگر گیرمن آید این چنین شخص       بگیرم در بغل با شادمانی
***

دو رنگی بین یک مذهب بلند کرده فغان ما
به این آتش می سوزد باغ و هم بوستان ما
چرا قلب خود از کین یکدیگر نمی شوییم؟
چرا هر روز رسد بر یکدیگر بنگر زیان ما؟
نکردیم رحم بر خودها درین دورهء پر آشوب
بهر دشت و دمن افتاده بنگر استخوان ما
عجیب خوردیم فریبِ رانده درگاه حق امروز
چرا کمتر نرفتیم ما به راه رهبران ما؟
نکردند کس عمل بر عهد و پیمانش یکی روزی
بدست دیگران گردید خراب این آشیان ما
نفاق و دوئییت ما به سود دشمنان باشد
ازین رو درعقب افتاده بنگر کاروان ما
بیائید دست هم داده ز یک راه برویم هرسو
که تیر دشمنان کمتر خورد بر جسم و جان ما
***

دردی که درمان ندارد چه کنم        عشقی که نالان ندارد چه کنم
حرفهای بی عمل را دور کن        دلی که پیمان ندارد چه کنم
آن رئیس که ندارد عدل و داد        شاهی که فرمان ندارد چه کنم
ملتی بر زیر بار دیگریست        غیرت افغان ندارد چه کنم
کرده ایم ما خوبه فرهنگ دیگر        شخص که آرمان ندارد چه کنم
آن عروس که به لب رنگ میزند        زنی که دامان ندارد چه کنم
این مسلمانان که خود کرده ذلیل        مردی که ایمان ندارد چه کنم
واعظی بر حرف خود پابند نبود        ابری که باران ندارد چه کنم
پشت هر ادیان رفتن سود نیست        دینی که قرآن ندارد چه کنم
زاهدی در راه میخواند نماز        طاعت و پیمان ندارد چه کنم
***

ای مسلمان چشم خود را وا بکن        یک نظربر سوی این دنیا بکن
گوشه خلوت نشستن سود نیست        رفته مردم را ز وضع آگاه بکن
این شرایط شد حقیقت زیر پا        راه روشن را برو پیدا بکن
لشکرشیطان گرفته این دیار        فتنه انگیزان را رسوا بکن
ازدروغ و توطئه پرهیز کن        روز بعد تو فکر آن عقبی بکن
هرکسی دیدی نگیر رنگ دیگر        بیرق فرهنگ خود بالا بکن
کرده تحریم غذا اسلام را        یک نظر برنرخ و بر سودا بکن
خون این مردم را تجٌار خورد        امر و نهی دین را اجرا بکن
***


قربانعلی «فکرت»

        قربانعلی فکرت فرزند خداداد درسال 1333ه.ش در قریه ی جرافغانان یکی از قراء ولسوالی لعل و سرجنگل ولایت غور در یک خانواده متوسط و دین دار دیده به جهان گشود، وی دوران کودکی را در آغوش گرم خانواده سپری نموده و درسن هشت سالگی شامل مکتب ابتدائیه سفیدآب گردید، بعد از فراغت از صنف ششم در سال 1347ه.ش. شامل لیسه سلطان علاؤالدین غوری در شهر چغچران گردید، بعد از فراغت از صنف 12 در سال 1353 تحصیلات عالی را در پوهنتون کابل در رشته فارمسی آغازنمود و با نمرات عالی در سال 1357 فارغ گردید، و همزمان با انقلاب مردم افغانستان علیه روس در کنارمجاهدین قرار گرفته در جهات مختلف در بخش صحی و تداوی مجروحین جنگی قرار داشته است.
       داکترقربانعلی فکرت علاوه بر اینکه در جهاد مقدس خدماتی را انجام داده، در بخشهای علمی، فرهنگی، اجتماعی و صحی در ولسوالی لعل و سرجنگل نیزمصدر خدمت بوده و هست که قرارذیل میتوان از آنان نام برد:
1- سال 1367 بعد از ادای امتحان در موئسسه سویدن در پیشاور در بخش صحی مدت دو سال.
2- سال 1372 در موئسسه همتا در لعل مدت یکسال.
3- سال 1379 کار صحی در موئسسه O.H.W از طریق بامیان .
4- سال 1379 بحیث مصلح در جنگ تنظیمی بین سپاه پاسداران به سرکردگی سیدنادر بحر وسازمان نصرافغانستان به سرکردگی حیدراعتمادی که با هماهنگی موسفیدان منطقه موفق به بر قراری صلح بین جانبین گردید.
5- در سال 1382 ایجاد نشریه استند «dnatS» تحت نام سیمای لعل در مرکزلعل.
6- اعمار سرک سفیدآب به طول 20 کیلومتر توسط مردم بدون کمک موئسسه و درلت در سال 1384 و ایجاد مکتب ابتدائیه شنیه سفیدآب در دوران طالبان به همکاری مردم.
      فکرت با آنکه از نظرمسلک از رشته فارمسی فارغ شده است امٌا در نویسندگی و سرودن شعر به سبک کلاسیک استعداد خارق العاده ای دارد و دارای یک دیوان شعری که درجریان انقلاب و نمایانگر چگونگی وضع اجتماعی، علمی و فرهنگی، اقتصادی، نظامی، امراض و فقر درآن انعکاس یافته و همچنان اوضاع بعد از انقلاب از تحول دولت موقت الی کنون ترسیم شده است. واز نمونه ی اشعار فکرت چنین است:

پدرکن رحم برحالم که من طفل پریشانم     نهال آرزوی جامعه شمع شبستانم
مرا در مدرسه کن رهنمون باب فداکارم     سواد وعلم و دانش معرفت از جان خریدارم
نباید کور بودن کین زمان عصرتشعشع است     زجهل و بی سوادی کور بودن سخت در عارم
پدر کن رحم بر حالم که من طفل پریشانم     نهال آرزوی جامعه شمع شبستانم
گلی از بوستان آدمی ام آبیاری ام     بدست باغبان پیر دانش می سپاری ام
مساعد مغز من آموزش فن وهنردارد     سعادت را شوم صاحب پس از این رنج و خواری ام
پدر کن رحم بر حالم که من طفل پریشانم     نهال آرزوی جامعه شمع شبستانم
زطفلان جهان نقص وجودم در کجا باشد     به همت کمتراز طفل یهودم کی روا باشد
فریضه کرده دین آموزش علم هنر بر ما     براه تربیت راه ورودم مدعا باشد
پدرکن رحم بر حالم که من طفل پریشانم     نهال آرزوی جامعه شمع شبستانم
طلا  در زیرخاکم ای پدر بالاتر از آنم     توانم قدرتم آماده در هر عصر و دورانم
به خون میهن نگهدارم به جمع کاروان باشم     ترقی بخش باشم کشورم ناجی ز طوفانم
پدرکن رحم بر حالم که من طفل پریشانم     نهال آرزوی جامعه شمع شبستانم
به تاریخ افتخارات نیاکان جاویدان باشد     هرات و بلخ و غزنه را تمدن دودمان باشد
صدای بوعلی ها گنجوی ها میرسد بر گوش     بصدها طفل این میهن به تاریخ قهرمان باشد
پدرکن رحم برحالم که من طفل پریشانم     نهال آرزوی جامعه شمع شبستانم
                                 سیاست بازیها کردن حکومتها نه مخصوص است
                                     جوالی رتبه بودن ای پدرهمواره محسوس است     
مگرما لایق اندر اداره کردن کشور نداریم      ما مگر همواره بر ما ظن محسوس است
پدر کن رحم بر حالم که من طفل پریشانم     نهال آرزوی جامعه شمع شبستانم
فضارا رهنورد باشم اتم را تیر پیکانم     به روز سانحه مرد عمل فرزند طوفانم
شکوه پای مردی ام بلرزاند کمر دشمن     شجاعت فطرتم باشد به همت شیر دورانم
پدر کن رحم بر حالم که من طفل پریشانم     نهال آرزوی جامعه شمع شبستانم
کلید رمز پیروزی من باشد پدر برتو     اگر خواهی شوم شوبان اگر خواهی بدتر بر تو
به خاکم می سپاری همچنان ناموخته حرفی     حقوقم میدهی و یادگار مفتخربر تو  
پدر کن رحم بر حالم که من طفل پریشانم     نهال آرزوی جامعه شمع شبستانم
وطن در انتظارنیک فرزندان خود باشد     جوان ساعی و زحمتکش و جانان خود باشد
نشد هرگز تمدن غیردانش فکر تا حاصل     خوشا حال پدرخدمت گر طفلان خود باشد
***

فدای نام نیکت ای درخشان اختر تاریخ     فدای همت والای توای سرور تاریخ
شهید راه آزادی ملت ها به زندانها     شهید دست و پا بسته زکین از خنجرتاریخ
ندارد هیچکس دائیم حیات جاویدانی را     ولی نام تودائیم زیب و زینت زیور تاریخ
بخون نام نیاکان گرچه دارند افتخاراتی     خوشا آزاده مردی خفته در خون بسترتاریخ
سعادت از شهادت بهره ناکس نخواهد شد     گزیده متقی مردان خوشا آن افسرتاریخ
به آتش پر زدن کار مگس آسان نشد ممکن     خوشا پروانه عشق و خوشا آن یاور تازیخ
دوای درد استبداد را بی خون نشد ممکن     بنازم همت جان بازیت ای رهبر تازیخ
به زاری و به الحاح وعذر ناتوانی ها     خموش از آتش کین کی شود هر اختر تاریخ
خروش بیخودی ها دل خون خفتگان گوید     ز جان بگذشتنت باید ترا زین معبر تاریخ
فدای همت والای قوم و ملت بیدار     ستیزد در سیه روزی به همت حیدرتاریخ
نباید خفته در خواب گران ای قهرمان ملت     نشاید بیش ازین چون مردگان در کشور تاریخ
نفاق و چندیت زد آتشی در خرمن هستی     نباید اختلافی بین هم در محضر تاریخ
زمین و منظومه در اختیارتوست ایجانا     گرت خواهی بدست آری دیگرای رنجبر تاریخ
نوید حریت از شام وحشت می رسدهردم     به امید است «فکرت» زان سبب تا محشر تاریخ
***

بود وحدت ز آرمان شهیدان          ز وحدت میشود میهن گلستان
نوای مادران داغدیده          یتیمان را گریبانش دریده
مجاهد را صدای غرش توب          غریبان که در کنج خزیده
بود وحدت ز آرمان شهیدان          زوحدت میشود میهن گلستان
وطن گرچند زخون باشد چو جیحون          ز سیلاب حوادث نیست مصئون
هزاران معلول و مهجور میهن          به چادرها ندائی باشدش چون
بود وحدت ز آرمان شهیدان          ز وحدت میشود میهن گلستان
وطن گرچند باشد سخت بیمار          به درد بی دوا باشد گرفتار
چومادر درعزای نونهالش          جگرصد پاره پر چون با دل زار
بود وحدت ز آرمان شهیدان          ز وحدت میشود میهن گلستان
خوشا روزی خوشا فصل بهاران          اخوت بازگردد بین افغان
صدای افتراق ما و من را           نشاید ملت یک جسم و یک جان
بود وحدت ز آرمان شهیدان          ز وحدت میشود میهن گلستان
ز دل فریاد یاری سر نهادن          ز حال بیخودی بر خود رسیدن
برای اعتلای کشور خود          ز جان گذشتن و منزل رسیدن
بود وحدت ز آرمان شهیدان          ز وحدت میشود میهن گلستان
دمی از اشک چشمان یتیمان          دمی از قلب مجروح یتیمان
خدای فکرت از لطف و عنایت          بحال ملت مظلوم دوران
بود وحدت ز آرمان شهیدان          ز وحدت میشود میهن گلستان
***

الاای ملت آزاد بر سطح جهان امروز
مدال قهرمانی ها ترا باد ارمغان امروز
غرور ملت مظلوم افغان زنده تاریخ
شکست روسها بار دیگردرین زمان امروز
عجب سرمست از خود بی خبر روس جنایتکار
نگر مجنون صفت یاوه سرا یورش کنان امروز
ببلعید سرزمین شیرمردان و دلیران را
ز سر تا پا مسلح روسهای وحشیان امروز
جنایت ها چپاولها قتال وحشت آور کرد
به خاکسترنشانده میهن آزادگان امروز
ولیکن بی خبراز انگسها دوستان خود
چشیده شربت تلخی ز دست محرومان امروز
بخون دادن نظیرش کم بود در صفحه گیتی
به جانبازی ندارد کفوخود را درجهان امروز
هرات و پکتیا شندن، ارزگان و بامیان را
اسارت بار کابل شهر در خون خفته گان امروز
هزاران خفته در خون از شهیدانش همی گویند
نباید برده باشند ای جوانان زندگان امروز
الاای تاجیک و پشتون، هزاره ازبک و ایماق
بیا دست اخوت بسته در یک ریسمان امروز
حرام است فرق ما و من به آئین خداوندی
تسلط باد بر نفس ضعیف و ناتوان امروز
به یک سنگربه یک ویرانه خونین نشستن ها
شنیدن ها صدای ناله پیره زنان امروز
پیامی میرسد ازکنج زندانهای الحادش
وطن آزاد کردن باید از اهریمنان امروز
***

سیدسردار«حیدری»
         سید سردارحیدری فرزند سید حیدردر سال 1341ه.ش در منطقه تلخک ولسوالی لعل و سرجنگل در یک خانواده فقیر و مؤمن دیده به جهان گشود، وی آوان طفولیت را در آغوش پر مهر خانواده سپری نموده و شامل مکتب متوسطه مرکز لعل گردید، با وجود فقر و تنگدستی به فراگیری علم پرداخت، او در دوران جوانی در جهاد مقدس علیه اشغالگران روس نقش بسزای داشته و بعد ازآن در مدت 25 سال بحران کشور در کنارمردم رنج کشید.
حیدری دارای استعداد و طبع شاعرانه بوده و درسرودن غزل، رباعی، مثنوی وشعر سپید توانائی قابل توجه دارد و تاکنون خیلی شعرسروده است که متأسفانه دفترچه شعرش بدلیل مهاجرت از ولایت غور به  هر ات ناپدید گردیده و اکنون تعداد کمی از آن در دست میباشد، و از نمونه اشعاراو چنین است:
«غریبان»
غریبان را که شب خوابش زمین است      لحافش آسمان آتشین است
اجاق خانه هایش بی بخاری      نوای کودکانش آه و زاری
برای لالایی کودکانش      صفیرتوپ باشد آب و نانش
نوازش گربجزسنگ جفا نیست      پناهگاهی بجزلطف خدا نیست
سر چوکی قدرت جنگ تاکی      چرا سنگش بپای لنگ تاکی
شعاررهبران زیباست ظاهر      همانند گلی در داخلش تیر
به دل لطف و مهرش انفجاراست      چه چاره این مسیرروزگاراست
***

« منارجام ستون آسمان است »
به غورات که نامش جاویدان است       منار جام ستون آسمان است
شکوه درٌه هایش بی نظیراست       غریب مردمانش خان و میر است
میهن ما زانکه قلب آسیاست       هسته دل سرزمین غور ماست
کبک هایش چون عقاب تیزچنگ است       شیر خواندن آهوانش را عار و ننگ است
نبض افغان نبض کلًی این جهان       انتشارش چون ز غور باستان است
زندگی سازست هریرود قشنگش       به ز درٌ جای دیگر هست سنگش
سبز و زیبا گرخراسان قدیم است       زندگی اش چون هریرود کریم است
افتخارسومنات افغانستان است       شاه شاهانش جهانسوز جهان است
جاویدان در آسیاه افغانستان باد       تا ابد زیبا غور باستان باد
***

«ای مهد پرورش افغاستان ما»
ای میهن عزیزای قلب آسیاه       ای لانه عقاب ای مهد آریاه
گر بد نظرکند خصمی بسوی تو       ما کورمیکنیم هرلحظه آن نگاه
سکنای بوعلی ای مهد مولوی       ای گلشن عزیزای ملک مولوی
ای کشور عزیز افغانستان ما       مارا تو جان و روح مارا تو زندگی
تاریخ سربلند از خون شاهدان       ما فخرمیکنیم زانیم که قهرمان
در هر مصاف ها پیروزگشته ایم       از عزم غازیان از خون شاهدان
ویرانه تو را آباد میکنیم       صد باربعد ازین آزاد میکنیم
گر دشمنی کند قصدی بسوی تو       بار دیگراو را بر باد میکنیم
هان پرچم ترا با دست پر توان       در اعتزاز داریم و بر اوج آسمان
ای مهد پرورش افغانستان ما       ای گلشن عزیز ای روح و جان ما
***

« بر مقدم نو روز1388 هرات»
نوروزعید زحمت و پیکارآمده       هربار رفته ای دگر بار آمده
از مقدمت دشت و دمن گلزار میشود       گل با تو رفت ز پی اش خار آمده
با رنگ پر نشاط و طراوت دیگر       با نعمت الهی و پر بار آمده
قحطی صلح و دیانت به قحطی ها فزود       گوبار صلح داری یا بیکار آمده
گر بار تو خشونت طوفان اشک هاست       زحمت به ما مده که بیکار آمده
امسال را به فال خجسته می گریم       با کوله بار صلح به بازار آمده
بر جنده مولاعلی سوگند می خوریم       بهتر ز پار باش که تکرار آمده
***
    حیدری در سرودن شعر سپید نیز طبع آزمایی نموده است، از نمونه شعر سپید اوست:

«غروب سرخگون»

سکوت بی نهایت دشت
صفحه آسمان خون گرفته
قطعه کوه پیکر ابر گریزان
که در موج آسمان سرخ گون شناور است
ار آتش گرفته بسوی کوههای دور دست پناه می برد
دریاه، در بسترش همچون مار از میان درختان می خیزد
نور آسمان سرخ گون به آئینه دریا رنگ داده
تصویری کمرنگ خودم را کنار درخت دیدم
که با موج آب می رقصید
تصویرسرخ رنگی که نمی درخت در قاب آئینه جای نداشت
و فراتر از موج آب اوج گرفته بود
لحظات بعد تصویرم را در قاب آئینه گم کردم
قطعه ابر بر پشت کوه پناه گرفته بود
و موج آب عکسم را بسوی بی نهایت دشت به یادگاری برده بود
من ماندم و دریا و شهر ترسناک درختان ایستاده که با موج های آب می رقصید
و با آمدن شب وحشت ناکتر می شد