کیت کلارک |
نویسنده: کیت کلارک
ترجمه: رضا احسان
دقیقاٌ در سال 2000 بود که برای بار اول به ولسوالی لعل و سرجنگل سفر کردم (این ولسوالی، دو مرکز مهم جمعیت دارد، یکی لعل و دیگری سرجنگل، بناءً یک نام طولانی است و معمولا به صورت خلاصه لعل گفته میشود). من از بیدادگری های خشک سالی گزارش تهیه می کردم، مسیر سفر ما از کابل به طرف هرات بود، برای این منظور از مسیر تحت کنترول و خط اول میان جبهات طالبان و اتحاد شمال می گذشتیم- هرچند از نظر شخصِ دور از آن وضعیت، خط اول، ممکن، صرف یک زنجیر روی جاده باشد که یک جوان متبسم با سلام به ما آنرا باز می کند، یا حد اقل برای ما سفر بخیر می گوید.1
لعلِ در حافظهء من، یک سرزمین مرتفع متروک و پهن بود، که زود هنگام در اواخر سپتامبر رو به سردی می رفت و احساس می کردی که کاملا در وسط هیچ کجا قرار داری، اما در یک سفر طولانی و بیاد ماندنی بیش از حد قابل توجه نبود. اما زمانی علاقه ام به این ولسوالی اوج گرفت که نماینده های از جمع روشنفکران ولسوالی مذکور، چند ماه بعد، در دفتر بی بی سی در کابل، بدیدنم آمدند. آنها برایم وضعیت این ولسوالی را شرح دادند و اینکه تا چه اندازه از قومندانان محلی خسته شده اند، قوماندانان، از حزب وحدت که هنوز رقابت های زمان جهاد را حفظ کرده اند؛ بعضی های شان از شاخهء حزب وحدت تحت رهبری محمد اکبری (در حال حاضر عضو پارلمان)، و بقیهء شان از متحدین محمد محقق (هم چنان عضو پارلمان) و محمد کریم خلیلی (معاون دوم ریس جمهور) بودند. اکبری تصمیم گرفته بود که با طالبان اعتلاف کند؛ قسمی که خودش در سال 1999 به من گفت: این تصمیم از این لحاظ بود تا جنگ داخلی در هزاره جات صورت نگیرد، در حالیکه محمد محقق و خلیلی به عنوان بخش از اعتلاف شمال، مصروف جنگ با طالبان بود.2
یکی از همان نماینده ها، داکتری کوتاه قدی با گوش های ضعیف بود، داکتر مذکور به من گفت: "ما از جنگ قواماندانان در مقابل یکدیگر، در این ولسوالی، خسته شده بودیم، بنا براین برای یک آتش بس مذاکره کردیم". وی در ادامه گفت: "ما کمپاین خویش را وسعت دادیم و به این تصمیم رسیدیم که مشکل اصلی شان بی سوادی بود، بنا بر این، ما صنف های را برای شان تنظیم کردیم"
مرا به این فکر رساند که لعل یقینا باید منطقهء مرکزیء سالم افغانستان باشد. این گروه از روشنفکران قبل از سپتامبر 2001، در اثر تلاش های شان برای صلح، تصمیم گرفتند تا لعل را از کشمکش ها بیطرف نگه دارد- نه با طالبان و نه هم با اتحاد شمال- به دلیل اینکه جنگ مشکل اصلی افغانستان بود. به نشان بیطرف بودنِ لعل، این گروه بیرق سازمان ملل را بر فراز مرکز اداری در سرجنگل انتخاب و بر افراشتند. توماس رَتیگ از "شبکهء تحلیلگران افغانستان"، همان گروه را یاد آوری می کند که به حضور هیئت اعزامی ملل متحد قبل از 11/9، به UNSNA، جاییکه بعد ها توماس به عنوان افسر ارشد سیاسی کار کرد؛ آمدند. این گروه به توماس در مورد چگونگی بیرون کردن جنگ جویان از این ولسوالی صحبت کردند، ظاهرا یک درهء بن بست، با توظیف کردن جوانی در ورودیء دره...
با برگشت من، در اکتوبر 2012 در آخرین مرحله، در سفر دیگر از هزاره جات، لعل را ولسوالیء یافتم که بنظر می رسید تمام امکانات لازمهء سازش های بعد از 2001 را در آغوش کشیده است. مثل بعضی از ولسوالی ها و ولایات، لعل غیر قابل دسترسی است و از این ولسوالی چشم پوشی شده، این ولسوالی، فقیر، کیلومتر ها دور از مارکیت، دور از مرز و مراکز مهم اقتصادی، در ماه های زمستان پوشیده از برف و موقعیت بسیار بلند و بهار بسیار دیررس برای تولید محصولات دارد. تنها چیزیکه این ولسوالی تولید می کند جوان های تحصیل کرده- دختر و پسر- است. ما گروپ های از دختران را دیدیدم که از فراز کوه های بسیار دور به طرف مکتب ها می رفتند و تعداد از این دختران به ما گفتند که آنها مثل برادران شان چندین ساعت را در برف راه خواهند رفت تا به کورس های زمستانی برسند. خانواده ها، دختران و پسران شان را به دانشگاه های کابل می فرستند و بعضی های شان حتی خوشحال هستند که دختران شان در لیلیه زندگی کنند. خانواده های پولدارتر اطفال شان را به کابل روان می کنند تا با اقوام شان زندگی کنند و آنها را به مکتب (کورس) برسانند؛ جاییکه استاندارد بالاتری و بهتری برای آمادگی گرفتن به (کانکور) و دانشگاه ها به دیده میشود.
لعل مکان مصئون و دوستانه است. مردم می خواستند که باما سخن بگویند و به عنوان یک فرد غربی، فکر می کردند که ما شاید، مثلاٌ یک داکتر لایق باشیم. چیزی که در لعل، بر خلاف نابرابری (جبر) طبیعت و جغرافیا، بصورت درست به پیش رفته؛ بنظر می رسد که این ولسوالی رونق یافته و پیشرفت های کرده؟ کمک های کمی به این منطقه رسیده، اما از برخورد ها، ما به این درک رسیدیم که بسیار مؤثر بوده است. در میان سازمان های غیر دولتیء خارجی، ,IAM تنها مؤسسهء است که یک تاریخ طولانی و خاص در این ولسوالی دارد. دان تِری در سال 2010 در بدخشان به قتل رسید و همسرش، سایجه، قبل از جنگ ها در ولسوالی لعل کار می کرد. حکومت محلی به نظر می رسد که این ولسوالی هیچ تاثیر گذار نبوده، اما ناخوانده و غارتگر هم نبوده. در این ولسوالی هیچ طالب و هیچ سرباز خارجیء وجود ندارد.
موضوع کلیدی در این ولسوالیء با جمعیتِ 100% هزاره3، این است که طالبان نمی توانند در این ولسوالی رخنه (حمله) کنند و به این لحاظ است که این ولسوالی به کمترین حد دلچسبی دونر های خارجی و اداره دفاعی امریکا قرار گرفته است. به شکل بنیادی تر، سازش های سیاسیء بعد از 2001 یک دولت را بار آورده که بیشتر فراگیر برای هزاره ها است؛ تا از لحاظ تاریخی، کسی بتواند بخاطر بیاورد. هر چند، لعل، ارتباط بسیار کمی با مرکز بسیار دور خود دارد، با وجود این، بطور نسبی، باز هم فرصت های خوبی موجود است.
تا هنوز هم، موقعیت لعل، این ولسوالی را آسیب پذیر می سازد. بطرف شرق این ولسوالی، ولایت بامیان است و جاده هایش برای سفر خوب است، اما سفر به طرف غرب میتواند مشکل باشد. داستان رانندهء یک سازمان غیر دولتی ((NGO به ما گفته شد؛ که از مسیر جادهء مرکز ولایت- چغچران- ربوده شده بود و به ولسوالی دولتیار برده شده بود، جاییکه مردم قریه جمع می شوند تا تصمیم بگیرند که با این راننده چه کند، نظر به این گزارش، زمانیکه بزرگان بحث می کردند که آیا او را سر ببرد یا نه؛ اطفال هم به آنها گوش می دادند. باشندگان لعل تا هنوز قادر بوده که سطح امنیت را به حدی نگهدارد که در هیچ جای ولایت غور هرگز (یا از مدت ها بدینسو) بدست نیامده. اما آنها در وضعیت بد بختیء بیگانه بودن (جدا بودن) از مرکز ولایت خود شان قرار دارد، و اما کابل نیز احساس می کند که از این ولسوالی بسیار زیاد فاصله دارد.
منبع: جمهوری سکوت
___________________________________________
- 1. در منار جام، بطرف غربیء جاده، آن سوی مرکز ولایت (چغچران) یک اسب سوار در جادهء اصلی در سال 2000، قوماندانان جهادی به ما نان ظهر دادند، در وسط راه فهمیدیم که نصف شان به شکل رسمی طالبان بودند، و بقیه از گروه جمعیت اسلامی بود. زمانیکه من این موضوع را یاد آوری کردم: که با بدست آوردن حمایت هردو حزب درگیر، برگشت به منطقه، به حد اکثر می رسد، آنها شریرانه خندیدند.
- 2. یکی از شکاف های دوامدار از زمان جهاد در بین دو گروه مجاهدین شیعهء اسلامگرا، سپاه پاسداران به رهبری محمد اکبری و سازمان نصر تحت رهبری عبدالعلی مزاری همراه با محمد محقق و محمد کریم خلیلی از جمله چهره های پیشتاز. این دو حزب از جمله قدرتمندترین احزاب هشت گانهء شیعه بودند که در اثر فشار ایران تحت نام حزب وحدت اسلامی افغانستان در سال 1989 یکجا ساخته شد. بعد ها، در زمان جنگ های داخلی حزب وحدت شاخه شاخه شد.
زمانیکه تنش ها میان ب مزاری و ادارهء تحت رهبری ربانی در سال 1993 و بعد از آن، شدت گرفت، سپاه پاسداران اکبری دوباره به عنوان شاخهء حزب وحدت طرفدار ]حزب جمعیت اسلامی[ بوجود آمد. شاخهء اکبری به حمایت مسعود در چندین دور جنگ، با حزب وحدت مزاری و خلیلی، هم در کابل و هم در هزاره جات، درگیر شد. همین، رقابت های شاخه یی، اساس بسیاری از سوء استفاده های درون شیعه یی بود.
در سال 1995 حزب وحدت مزاری توسط نیروی جمعیت اسلامی احمدشاه مسعود در تنگنا قرار گرفت و به اتحاد با طالبان رفت (که بعد ها مزاری را به قتل رسانیدند). بعد از 1998 نقش ها تغیر کرد. زمانیکه بامیان به دست طالبان افتاد، اکبری با آنها متحد شد و در زمان امارت طالبان یکی از قدرتمند ترین چهره هایء شیعیان بود، بدون داشتن کدام جایگاه رسمی، اما مرکز هزاره جات، بامیان، را تحت نظارت یک بخش کوچک طالبان قندهاری اداره می کرد؛ در حالیکه خلیلی و محقق بر علیه طالبان مبارزه می کردند، و قسمت عمدهء حزب وحدت را شامل اتحاد شمال ساختند.
بعد از 2001، حزب به چهار شاخه تقسیم شد که همهء شان نام "وحدت" را با آوردن کمی تغییرات با خود داشت. این شاخه ها توسط محمد اکبری، کریم خلیلی، محمد محقق و قربانعلی عرفانی رهبری می شد. - 3. هزاره ها از جملهء محدود اقوامیست که طالبان قادر به نفوذ در داخل شان نبود.
No comments:
Post a Comment