م. حسین رامش |
تو، هموطن تنها ترین بهانه برای زیستن:
نمیدانم چه بگویم تا سخن نسنجیده ای نگفته باشم؛ و نمیدانم چگونه بگویم که دردهایم، دردهای مشترک ما وفریاد های غم انگیز شبانگاهان در سکوت و سکون مطلق اندیشه، اندیشه های بخواب رفته ای انقلاب و جنگ غریب خانواده که باید گلوله ی پاسخ سخن می بود فراموش نمیشود و شاید هم بشود اما چگونه بگریم که اشک تمساح تصور نگردد و به بهانه ای زیستن و پیام آشنای تحول و نقطه ای اشتراک باورها و ارزشهای حاکم در جامعه هر چند کم رنگ نگاهای مغرضانه در عمق وجدان اجتماعی و چشمان منتظر و بی فروغ نسل بی بال و پر و بلبلان سوخته در هجران صلح، دیده بانی برای دیدن و سکوی برای پریدن پیدا نکند، کسی چه میداند که هر نیمه شبی در ویرانه های کشور ده ها آدم از شدت گرسنگی به ابدیت می پیوندد و گمنام میشود و اما با هر قطره ای خونی که به زمین می ریزد شکل استثمار بیشتر از قبل برای گرگان درنده و تاجران خون لذت بخش تر و هیجان انگیز تر می شود.. استثمار عجب واژه ای شیرینی برای اربابان تاریخ است. آری و ما تنها و بدون نان در مقابل دو غول وحشی زمان؛ استثمار و استحمار..
و اینگونه باید روی گلوی این ملت، و این نسلی در آتش قرار داده شده پا گذاشته شود تا فرعون صفتان کاخ سبز و لانه ای فساد برای بیش از یک قرن و برای ده ها نسلی بعد از خودش بسازد و دیگران بروی سنگفرش کثیف خیابان ها تکیه بزند و در نهایت در آتش بر افروخته ای استثمار بسوزد. در تاریخ بار ها دیده شده که ملتی ملتی دیگر و کشوری کشوری دیگر را استثمار کند اما هرگز تجربه نشده است که اعضای یک فامیل یک دیگر را طعمه بسازد و قورت دهد و استثمار کند و استحمار نماید و با نیرنگ باعث بربادی حیثیت و شرافت یکدیگر شود این سوژه ای عجیبی است که می رود تا در سینه ای تاریخ جا بگیرد و برای نسل های آینده بشر بفهماند که آری آدمیت تا این اندازه هم می تواند در مقابل نفس نا توان شود که عضو خانواده و جامعه ای خود را برای بدست آوردن پول و مقام و شهرت به چنگال مرگ و عفریت خطرناک اعتیاد و گرسنگی بسپارد، تا دیروز که با دیدن گرسنگی یک هموطن آتش می گرفتیم و از شدت ناراحتی بخود می پیچیدیم و در صدد راه حل میشدیم و با احساس دردی آن هموطن دیگر بیخود هر طرف می دویدیم و فریاد میزدیم که این همخون من است و باید زنده بماند و زنده گی کند، این فرهنگ تعالی انسانیت و نهایت شکوه و ابهت ما بود ولی امروز در این جامعه ای جرم پرور باید همه چیز زیر پا لگد مال شود و این درددمندان آغاز و تداوم افکار پلید استثماری جامعه باشد، عجبا که پنهانی این ملت نه از طرف قدرت های بیرونی بل از درون دارد استثمار میشود و کسی هم نمیفهمد که چگونه و چرا؟
اما فریاد می زند که بله هر روز و هر آن بر روی قبری خاموش و ارزشهای پنهان توده ای فقیر و کارگر و روشنفکر و معلم و محصل قصر آرزوهای دیرینه ای اربابان زمان ساخته میشود و اصل زیربنایی این عمل به یک فرهنگ مبدل میگردد؛ فرهنگی که دو پدیده را در انحصار خود می گیرد و در اذهان عامه به عنوان یک نیروی نامریی و غیر قابل کنترول وارد میکند تثبیت هویت استثمار گری و استحمار گری؛ استثمار گری به مفهوم حقیقی کلمه در بعد تجارت و به مفهوم مجازی کلمه در بعد خدمت و با ظاهر واژه ای دیگری، و این یعنی باید در خانه ای قانون لانه ای فساد ساخته شود و هر زمان احساس شد پول کم مانده است راهی برای (استیضاح و گریز) باشد استیضاح برای بدست آوردن و گریز از طریق دادن و هر چند سال انتخابات و شعار و رای گیری و بالاخره وکیل، خدمتگزار و (خانه تجارت، مادر فساد) ساخته می شود و بازهم استثمار؛ از اینکه به کمک هم بتواند در (گنجینه های عظیم پول، خانه رییس؛ مکان طراحی برنامه های درآمد اقتصادی) مشغول شود یکدیگر را تبرئه می کند و استحمار گری به معنای تدوین باور های که باری به اندازه ای رفتن به بهشت دارد و در آن دره های وحشتناک و عمیق جنوبی باید یک انسان و یک هموطن باور کند که آری کشتن تنها راه جاودان ماندن و به جنت رفتن است و سربریدن با هر( تفسیری) تنها مسیری سبزی انسانیت و اسلام و خطی برجسته ای فکری و اعتقادی است که منتهی به دروازه های بهشت می شود و باید از آنسوی پنجره نیز تیری رها شود تا همگام و همکارِ برنامه های این طرف پنجره باشد و این یعنی نهایت استحمار و تحمیل آن، چه آگاهانه و چه ناخودآگاه در جامعه..
و در این میان ما- توده ای مصرف گر و مصرف شونده- راهی خوبی برای بدست آوردن سرمایه های کلان اقتصادی تاجران و تثبیت جایگاه آنان در بازار اقتصاد جهانی می شویم چون به فروش می رسیم؛ و این عادت و طبیعت زنده گی است که از فروش انسان بهایی زیادی می گیرد و بالاخره من و تویی هموطن تنها ترین دلیل وبهانه ای میشویم برای ملیونرشدن و اشرافی بودن و اربابی زیستن..
نویسنده: محمد حسین رامش
دوست عزیزم رامش بسیار زیبا
ReplyDelete