هزارهها و کجفهمیِ تاریخی
اسد بودا
---------------------------------
---------------------------------
1) هزارهها، بهویژه نسل نو، دچار یک کجفمیِ تاریخی بسیار بزرگشدهاند. این نسل با برجستهسازیِ بیش از حد «مسألهی کوچیها» حذفِ شهری را از یاد بردهاند. نسل قبلی با تمامی خطاهایش یک خواست بزرگ و روشن داشت: حضور معنادار در شهرها و سهیمشدن در ساختار قدرت. شکافِ مزاری و اکبری هم از همینجا شروع شد. اکبری خواهانِ تمرکز قدرتِ سیاسی و استمرار جنگِ خانهگی در هزارهجات بود و مزاری خواهان ایجاد قدرت در پایتخت، سهمگیری در سرنوشتِ کشور، عدالت در تصمیمگیریهای سیاسی و برخورد مستقیم و مسالمتآمیز با اقوامِ دیگر در چارچوبِ قانون.
2)
این خواست نه تنها هزارهها را از یک قرن انزوای سیاسی بیرون کرد، بلکه مردم هزارهجات
را کهسالها بر سر عکسِ خمینی همدیگر را میکشتند، با جمعیت شهری کابل پیوند زد.
این پیوند معنادار تقدیرِ سیاسی هزارهها را رقم زد، زیرا پس از یک برای اولینبار
این مردم خواهانِ حق سیاسی و شهروندی خود شدند. هزینههای این خواست سنگین بود.
مناطق شهری هزارهنشین مورد تهاجم نظامی قرار گرفتند و ویران شدند. حجم ویرانی به
حدی بود که در سراسر تاریخ افغانستان سابقه ندارد. مزاری شهامتِ اخلاقی آن را داشت
که به خاطر حضور در پایتخت، مسیولیت اخلاقی این هزینهی سنگین را به دوش گیرد و به
قیمت ویرانسازی حضورکاذبِ هزارهها در شهرها، حضور پایدار آنها را تثبیت کند.
3) مزاری از کوچی و کوچیگری گفت ولی مسألهی
اصلی او خواست شهری بود. نسل کنونی هزاره اما در شهر زندگی میکنند، اما خواستِ
روستایی دارد. تبعیضِ اداری و حذفِ نظاممندی شهری را نمیبیند، در عالم خیال به
جنگ کوچی میرود. از توزیع نا عادلانهی سرمایههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و حتا
نمادین در شهرها، چشمپوشی میکنند و از تر کیب حذفی و ظالمانهای اداری وزارتخانهها،
نهادهای عدلی ـ قضایی و امنیتی شکایتی ندارند، اما به خاطر ترس موهوم از چندتا
کوچی سر و صورتِ شان را مجروح میکنند. اساسا کوچیگری زمانی به یک مسآلهی سیاسی
بدل گردید که بنیاد شهری و اداری پیدا کرد.
4) کوچی را نباید از یاد برد ولی مسآلهی
اصلی هزارهها در حال حاضر «حذفِ شهری» است. دشت برچی فاقد هرگونه امکانات شهری
است و از کمکهای موجود هرگز سهمی ندارد. تمام سرکهای کابل آباد شد، سرک پل سرخ ـ
دشت برچی، اما کورهراهی روستایی است که انگار از میان جنگل میگذرد. این حذف در
هرات و مزار شدیدتر است. تبعیض دولتی علیه شهرک جبرییل بیداد میکند. کم نیستند
افرادی که از آنها به عنوان «یهودیان هرات» یاد میکنند. نظر من این است که آقای
بهزاد، به جای هر روز بیانیهصادر کردن علیه کوچیهای، کمی هم از حذف شهری مردمی
بگوید که با رای آنها به پارلمان آماده است. اساسا خود انحرافِ آگاهانه از حذف
شهری، بزرگترین ستمی است که این بزرگان بر مردم روا میدارند. وضعیت هزارهها در
مزار بدتر است. حذف نظاممند آنها در مزار چیزی است که نمیتوان نادیده گرفت.
والی بلخ، نه تنها احساس تعلقی به مناطق هزارهنشین ندارد، بلکه آگاهانه آنها را
منزوی میسازد. در بدنهی اداری ولایت بلخ هم ترکیب کارمند هزاره به یک درصد هم
نمیرسد.
5) نسل امروز هزاره فاقد خواست صریح و روشنِ
شهری و سیاسی است. اگر میخواهد فردای برای خود دست و پا کند، باید راه حلهایی را
در برابر حذف شهری جستوجو کند. جامعه انسانی در مسیر برگشت ناپذیر به سوی زندگی
شهری روان است. سیاست کوچیگری، دیگر حتا برای خود کوچیها هم کاربرد ندارد.
تقدیرها در پایتختها، در شهرهای بزرگ و در خیابانها رقم میخورند. جایگاه هر
مردمی در شهر، آیندهی آنهاست. هزارهها ناگزیرند برای خود پناهگاههایی در
شهرها بسازند، حتا اگر این پناهگاه به اندازه «قلعهشاده» کوچک و فقیر باشد، جایی
که تقدیر سیاسی و تاریخی هزارهها از آنجا رقم خورد. پیشنهادم برای نمایندگان
پارلمان، برای بهزاد که هر روز علیه کوچیها بیانه مینویسد، برای تیم محقق که
شعار مبارزه با کوچیها را سرلوحهی کار خود قرار دادهاند و برای تیم خلیلی که
همهچیز را «مسألهی تاریخی» تلقی کرده و آن را به فرداهای دور احاله میکند، به
دانشجویان، روشنفکران و فرهنگیان آن است که بیش از این به «کجفهمی تاریخی» دامن
نزنند و بهجای برجستهسازی مسأله کوچی، بر حذف شهری تمرکز کنند و برای بهبود
زندگی شهریان فقیر و بیکار هزاره در شهرها راه و چارهای بیاندیشند.
No comments:
Post a Comment