نویسنده: نجیب ناصری
چندی قبل دوست خوبم «عزیزالله مهدی» یاد داشتی را تحت عنوان «صادق ناصادق!» در
صفحهی فیسبوک خود نشر کرد. و همین چند روز پیش، نبشتهی انتقادیِ دیگری از دوست
دیگرم «سید رحیم رها» را تحت عنوان «جوانان لعل و سرجنگل بجای نقد و
انتقاد از یگدیگر]،[ به یکدیگر دشنام و ناسزا میگوی]ن[د!» در وبلاگ «آینهء لعل» خواندم. من اما، با محتوای آنچه را که آقای
مهدی نوشته بود کاری ندارم. چون این جدال، مشخصن بین ایشان و جناب «یوسفی»، وکیل
اسبق شورای ولایتی غور است. به آنچه که آیا واقعن «صادق»، «ناصادق» و «نمک نشناس»
است و یا خیر، نیز نظری ندارم؛ چون برداشت شخصی جناب مهدی است. اما یاد داشت آقای «سید
رحیم رها» را قابل تأمل میدانم؛ چون این یاد داشت انتقادی، مشخصن خطاب به یک قشر
معین (به زعم نویسندهای محترم جوانان) نوشته شده است. قبل از اینکه به نقد محتوایِ
متنِ آقای رها بپردازم، میخواهم جسارت این دو رفیقم را تحسین کنم، که عملن از
طریق آدرس مشخص خود (نه آدرس مستعار) وارد صحنهی این مبارزه شده است. و همه کس،
حتا مخاطبینِ این یاد داشتهای انتقادی هم میدانند که عزیزالله مهدی باشندهی
قریه «قلعه شَکرکی» و سید رحیم رها باشنده قریه «دنگگ» ولسوالی لعل و سرجنگل ولایت
غور، چنین حرفی را به پیشگاه وجدان عمومی به قضاوت واگذار کرده است. پرداختن به
امرِ مکتوب کاری بسا نیک و قابل قدر است؛ اما اگر این موضعگیریهای کتبی از آدرس
مشخص و معین، مانند آقایان مهدی و رها، صورت بگیرد، بهتر و نیکتر خواهد بود.
یاد داشت
انتقادی آقای «سیدرحیم رها» خطاب به جوانانِ لعل میباشد؛ بناءً از این منظر قابل
تأمل است. حد اقل من، به عنوان عضو کوچکِ از جامعه لعل و سرجنگل، نمیتوانم بر این
انتقادهای این قلم، جوابی نداشته باشم. نوشتهی ایشان را سر تا پا خواندم. محتوای
اصلی این متن بر روی موضعگیریهای ناسالمِ جوانانِ لعل (نه پیران) و مستعارنویسی
در شبکههای اجتماعی، دَور میزند. شاید تنها نکتهای مثبتِ نوشتهی آقای رها هم همین
باشد که حداقل خودش از آدرس مستعار این یاد داشت انتقادی را به دست نشر نسپرده است.
موارد زیادی در این متن قابل بازنگری و تأمل است؛ من اما به چند نکتهای مشخص بصورت
اجمالی میپردازم:
یکم: عنوانی را که نویسنده بر این یاد داشتاش انتخاب کرده است،
قابل نقد است. ایشان نوشته است: «جوانان
لعل و سرجنگل بجای نقد و انتقاد از یگدیگر]،[ به یکدیگر دشنام و ناسزا میگوی]ن[د!». اول اینکه نویسندهای این یاد داشت انتقادی، تعریفِ مشخص
از کلیمهی «جوان» را ارائه نداده است. اگر منظور نویسنده از کلیمه جوان، معیار
سنیِ اشخاص باشد، مشخصن از کدام سن تا به کدام سن در این قالب قرار خواهند گرفت؟
نظر به تعریفِ سنیِ نویسندهی این متن، همین اشخاصِ بهظاهر جوان هستند که از آدرسهای
مستعار واردِ صفحات اجتماعی میشوند و خطاب به «پیران» لعل، این فضای «مقدسِ
فیسبوک» را به گند میکشانند. ولی نویسندهای این یاد داشت، از این امر غافل مانده
است که ممکن تنها همین جوانان نباشند که مستعارنویسی کنند. شاید یک کسیکه سنِ
حضرت نوح را هم داشته باشد، بتواند مستعارِ به اسم مثلن «پری گُل» بسازد و از آن
آدرس، ناسزاها بر مخاطبانِ خاصاش وارد کند. چون وارد شدن به صفحهی فیسبوک و نوشتنِ
استاتوس روی آن، از آبخوردن هم سهلتر شده است. و اگر هم بر سبیل تصادف این کار
جوانان باشد، ممکن تمامِ جوانان نباشند که مستعارنویسی کنند و یا هم «به یکدیکر
دشنام و ناسزا بگویند» که آنرا به تیترِ بزرگِ «جوانان لعل...» نوشته کنیم. خوب میشود
اگر نویسندهای محترم، تیترِ این نوشتهاش را تغیر دهد و اینگونه بنویسد: «]بعضی[ جوانانِ
لعل...».
از سوی دیگر،
من فکر میکنم، تنها سنِ اشخاص معیاری خوبی برای جوان بودنِ شان نباشند. افکار و
ایدهی تازه تا آنحد برای جوان بودنِ افراد مهم است که سن و قالبِ ظاهریِ شان.
کسیکه حتا سِنَّن پیر نیست، ولی با افکار و ایدئولوژی قرون وسطایی زندگی میکند، خطاب
کردن کلیمهی جوان بر او، جفا بر حقِ دیگر جوانان است. کسی را که نویسنده با تأسف «جوان»
و «آینده ساز» این ملک قلمداد میکند، ممکن با افکار کهنهتر از آن چیزی را که میتوان
فکر کرد، زندگی کند. و برعکس، پیرانِ را داریم که «بیدار زمان» خود هستند و هرچه
زمان بر آنها بگذرد، جوانتر میشوند. بناءً باید بدانیم که فکر و ایده افراد آینده
ساز است، نه سنِ شان! خوب است اگر افکار مان را از تعریفهای کلیشهای نظیر «جوانان»،
«آیندهسازان»، «قشرِ تحصیلکرده»... پاک کنیم و در یک تعریف جامعتر «قشرِ مؤثر»
جامعه نام بگذاریم، که تا همهکس از همه اقشار جامعه را در بر بیگرد.
دوم: در بخشی دیگری از این یاد داشت بر عواملِ «پرخاشگری» در
دنیای نقد پرداخته شده است. نویسندهی محترم یکی از این عوامل را «تعصب» ناقدین
عنوان نموده است و چنین اظهار میدارد که: «تعصب:
اینها کسانی هستند که احساس]ا[ت پاک شان مورد سؤ استفاده سیاستمداران قرار میگیر]ن[د].[ سیاستمداران]،[ همیشه برای
رسیدن به قدرت از سیاست " تفرقه بینداز و حکومت کن" استفاده نموده اند]؛[ اما استفاده از
تفرقه اندازی بین مردم و مخصوصاً در بین جوانان برای رسیدن به قدرت در لعل و
سرجنگل به درستی جواب داده است» زمانیکه من «تعصب» را دومین
عامل عمدهای «پرخاشگری» در ادبیاتِ نقد، در یادداشت آقای «رها» یافتم، به عنوان
یک مخاطب، توقع داشتم تا نویسندهای محترم روشن میساخت که کدام نوع تعصب و چگونه
زندگی ما لعلیها را تهدید میکند و ریشهای این عصبیتِ خشک در کجا است و از کجا
آب میخورد؟ ولی متأسفانه در این پارگراف پنجا و پنج کلیمهای (عمدتاً بیربط) گفته
شده است، و تنها چیزی که هیچ به او پرداخته نشده همین موضوع مورد بحث است، تعصب.
نویسندهای این متن، یکراست میرود سراغ سیاست کهنهای «تفرقه بینداز و حکومت کن»،
و قلمش را بی جهت و خارج از موضوع بحث میچرخاند. وی میکوشد تا ریشهای این عصبیت
خشک که بر ادبیات ما سایه افگنده است را، در سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» سیاستمدارانِ
کهنهکارِ لعل که «پدرکشتههای همدیگر» اند، جستجو کند؛ اما در این امر نیز کاملن
ناکام است.
سوم: نویسندهای این متن در جای دیگر نوشته است: «بر همه معلوم است که در دنیای] [ امروزی]،[ کسی بخاطر
ایدئولوژی، عقاید، افکار، دین و مذهب وارد رقابت های] [ سیاسی نمیشود]؛[ بلکه همه در
تلاش اند تا از طریق ایجاد احزاب، انجمن ها، اجتماعات و گرو]ه[های سیاسی در
پی کسب قدرت بیشتر و از این طریق در پی تأمین منافع اعضای] [ تیم، گروه و
حزب خود میباشند» به نظر من
کوچکترین حرکتِ اجتماعی و سیاسی و ایجاد تشکُلها، بدون فکر و ایدهی خاصی نا
ممکن است. تشکیل هیچ حزبی، انجمنی و گروهی بدون یک طرح و ایدهی خاص ممکن نبوده
است؛ حتا اگر طرح شان پیش پاافتادهترین طرحهای سیاسی و اجتماعیِ دنیای سیاستِ
امروز باشد. ولی اعتراضِ تا اینحد ناشیانه که نویسندهی این یاد داشت به خود حق
میهد و همه چیز را پوچ و بیمعنی تلقی میکند، درست نیست. خوب است که نویسندهای
محترم حداقل یک حزب یا انجمن و یا گروهی را لیست کند که بدون یک عقیده و فکر خاصی
شکل گرفته باشد، تا همه اعضای احزاب، گروهها و انجمنها بر تصامیم خود تجدید نظر
کنند. اگر کسی برای گروهی کار میکند، باید و شاید به نفع گروه باشد نه به ضررِ
شان. حتا در دموکراتیکترین نظام جهان هم این امر معمول است که عضو یک حزب و یک
گروه باید «در پی تأمین منافع اعضای تیم، گروه و حزبِ خود باشد». در کجای از دنیا
رواج است که عضوِ صادقِ یک گروه خلاف منافع آن گروه شمشیر بزند؟؟
چهارم: نویسندهی این یاد داشت، در اخیر به شکلی از ادعایش پشیمان
است و اذعان میدارد که: «من نمیخواهم
بگویم که ما جوانا]ن[ نباید با سیاستمداران کار کنیم و یا با آنها
کنار نیاییم... ماهم مجبوریم با "بحر، اعتمادی، یوسفی، روقیه، کوهستانی
..." کنار بیاییم» این امر نشان میدهد که نویسنده، در متنِ چند صد کلیمهیی اش، با قلمش روراست و
صادق نبوده است و بیمورد به روی کاغذ چرخانده است. و در اخیر با یک سطر، به روی
همه ادعاهایش خطِ بطلان میکشد و در «زبالهدانیِ» اذهان رهنماییاش میکند. این
چرخش یکصد و هشتاد درجهیی نویسنده نمایانگر این موضوع است، که وی برخلاف ادعاهایش،
حتا در نوشتهای دو صفحهییِ خود، نمیتواند خود را به عنوان شخص مستقل و بدون
«بادار» تصور کند. همین اشخاصِ را که نویسندهای محترم در اخیر نام میبرد، در
پاراگرافهای قبلیِ این یاد داشت، محکوم به سیاستمدارانِ تفرقه انداز میباشند؛
اما نویسندهای محترم در اخیر دوباره اظهار ندامت میکند و راه تعامل را با ایشان
پیشه میگیرد. من فکر میکنم که در میان این پنج نفر، ممکن یکی هم همان بادارِ
نویسنده باشد که ایشان حتا نتوانسته از نامش درین متنِ دوصفحهیی بگذرد. گفته میتوانم
که نویسندهای محترم حتا قادر به این نخواهد بود تا ترتیبِ لیست افرادِ فوق را به
شکلی دیگری نوشته کند. متأسفانه ذهنِ محصورِ نویسنده، قلمش را نیز در بند کشیده
است.
با عرض احترام به همه
عزیزان
یاد داشت آقای «رها» را میتوانید
در این آدرس بخوانید:
No comments:
Post a Comment