Wednesday, December 17, 2014

عکس: زمستان لعل و سرجنگل

زمستان لعل و سرجنگل
عکس: میثم شاهین

یکی از قریه های لعل و سرجنگل، عکس: میثم شاهین

عکس: میثم شاهین

عکس: میثم شاهین

Sunday, December 14, 2014

فراغت از دانشگاه؛ روبرویی با مشکلات جدید

رضا احسان
ـــــــــــــــ
بسیار خوشحال هستی که از یکی دانشگاه های افغانستان فارغ می شوی و سفر چهار/پنج ساله ات را در درون رشته ای به پایان می رسانی؛ بی پولی می کشی، شب ها خواب نمی کنی، درد مسافرت و زندگی در دیار کاملا متفاوت را تحمل می کنی، گرما و سرما را به جان می خری، تحقیر می شوی و اهانت ها را می پذیری، بعضی از استادان رفتار درست نمی کنند، در جریان تحصیل و مطالعات مجبور هستی لباس بشویی، آشپزی کنی، خرید کنی و همین طور به خیلی از مسائلی دیگر نیز رسیدگی کنی. تازه اینها بخشی از مشکلاتی است که در دورهء لیسانس دانشگاه با آن روبرو هستی، مشکلات عدیدهء دیگری نیز وجود دارند. فراغت از دانشگاه خوشحالی، امید، آرزو و خوش بینی های زیادی را در پی دارد، این روز میمون و خجسته را به پایان یافتن زحمات و مشکلات تعبیر می کنی، اما این روز نه تنها که چنان  که فکر می کردی نیست بلکه آغاز مشکلات و مبارزات جدیدیست.
روز فراغت گل باران می شوی، دوستان و اقارت گل می آورند و به گردنت می کند، تحفه ها دریافت می کنی، خوشحال هستی و در پست نمی گنجی، با خوشحالی به خانه می روی و فخر می فروشی که از دانشگاه فارغ شده ای، مدتی با پدر، مادر، برادر و خواهر بسر می بری، می گویی، می خندی و می خوابی... یک می کذرد که متوجه می شوی در مسیر سخت تری قرار گرفته ای، باید برای گذراندن زندگی و برای حمایت از خانواده، که سالها حمایتت کرد، اقدام کنی و شغلی برای خود پیدا کنی، شروع می کنی به جست و جو، رفتن همه روزه به انترنت کلپ و سر زدن به وبسایت ها اکبر داد کام ، جابز داد اِ اف، کاریابی، وظیفه داد کام... به گوگل سر می زنی و در گوگل سرچ می نویسی پست های خالی... هر روز به دوستان، آشناها و کسانی که وظیفهء دارد به تماس می شوی، و با گردن کجی و عذر ازش تقاضای یافتن شغلی می کنی، به ادارات دولتی، وزارت خانه ها، ریاست ها و مؤسسات دولتی و غیر دولتی سر می زنی، تازه متوجه می شوی که شش ماه گذشته است، پدر قهر، مادر دلخون و برادران و خواهران نگران تو، دیگر پولی نیست که ترا حمایت کنند، هر ماه سه هزار افغانی یا چهار هزار برایت فرستاده اند؛ با آن ساخته ای، دیگر از کجا کنند، نرگاو به فروش رسید، ‌گوسفند ها رفت به جای قرض، نه قروت است، نه دوغ، نه ماست و نه عواید دیگر، خانواده مانده که زندگی شان را بگذرانند یا به تو پول روان کنند، قرض ها سر جاهش، قرضداران همه روزه سر می زند و پول می خواهند، از سنی، که در آن باید عروسی کنی، گذشته ای، باید کسی را پیدا می کردی و تشکیل خانواده می دادی... اما این حرف ها اصلا در ذهنت جایی ندار، همش به فکر یافتن شغل. شب ها خواب نداری، روزها خسته و کوفته با پای پیاده زمین و زمان را گشته ای، وضعیت کاریابی خراب، دولت و سیاستمداران در فکر بگیر و بکند و قصر ساختن، فرصت های کاریابی در حد زیر صفر، بدون واسطه که اصلا حرفی از وظیفه نزن، واسطه ات هم که باید وکیل یا یک زورمند باشد و گرنه برو دنبال غریبی و مزدوری ات، پیش هر وکیل و هر سیاستمداری خم می شوی و دست می بوسی، همیش تماس می گیری و یاد آوری می کنی  اما این کار هم چیزی را از پیش نمی برد، تا بار دگر چشم باز می کنی؛ سالی گذشته است... استخوان های قبرغه ات را می شود شمرد، وضعیت سخت زندگی را می شود به صورتت دید، هردم با خود می گویی کاش هیچ گاه دانشگاه نرفته بودی و مصروف همان مزدوری و کار های سخت روزگار بودی و امروزی می توانستی لقمه نانی بخوری، آری اینست روزگار در این ملک...


Thursday, December 11, 2014

فکر و ایده افراد آینده ساز است، نه سنِ شان! (تأملی بر یاد داشت « جوانان لعل و سرجنگل بجای نقد و انتقاد از یگدیگر به یکدیگر دشنام و ناسزا میگوید!» نوشته سید رحیم رها)









فکر و ایده افراد آینده ساز است، نه سنِ شان! 

    نویسنده: نجیب ناصری

چندی قبل دوست خوبم «عزیزالله مهدی» یاد داشتی را تحت عنوان «صادق ناصادق!» در صفحه‌ی فیسبوک خود نشر کرد. و همین چند روز پیش، نبشته‌ی انتقادیِ دیگری از دوست دیگرم «سید رحیم رها» را تحت عنوان «جوانان لعل و سرجنگل بجای نقد و انتقاد از یگدیگر]،[ به یکدیگر دشنام و ناسزا میگوی]ن[د!» در وبلاگ «آینهء لعل» خواندم. من اما، با محتوای آنچه را که آقای مهدی نوشته بود کاری ندارم. چون این جدال، مشخصن بین ایشان و جناب «یوسفی»، وکیل اسبق شورای ولایتی غور است. به آنچه که آیا واقعن «صادق»، «ناصادق» و «نمک نشناس» است و یا خیر، نیز نظری ندارم؛ چون برداشت شخصی جناب مهدی است. اما یاد داشت آقای «سید رحیم رها» را قابل تأمل می‌دانم؛ چون این یاد داشت انتقادی، مشخصن خطاب به یک قشر معین (به زعم نویسنده‌ای محترم جوانان) نوشته شده است. قبل از اینکه به نقد محتوایِ متنِ آقای رها بپردازم، می‌خواهم جسارت این دو رفیقم را تحسین کنم، که عملن از طریق آدرس مشخص خود (نه آدرس مستعار) وارد صحنه‌ی این مبارزه شده است. و همه کس، حتا مخاطبینِ این یاد داشت‌های انتقادی هم می‌دانند که عزیزالله مهدی باشنده‌ی قریه «قلعه شَکرکی» و سید رحیم رها باشنده قریه «دنگگ» ولسوالی لعل و سرجنگل ولایت غور، چنین حرفی را به پیشگاه وجدان عمومی به قضاوت واگذار کرده است. پرداختن به امرِ مکتوب کاری بسا نیک و قابل قدر است؛ اما اگر این موضع‌گیری‌های کتبی از آدرس مشخص و معین، مانند آقایان مهدی و رها، صورت بگیرد، بهتر و نیک‌تر خواهد بود.
یاد داشت انتقادی آقای «سیدرحیم رها» خطاب به جوانانِ لعل می‌باشد؛ بناءً از این منظر قابل تأمل است. حد اقل من، به عنوان عضو کوچکِ از جامعه لعل و سرجنگل، نمی‌توانم بر این انتقادهای این قلم، جوابی نداشته باشم. نوشته‌ی ایشان را سر تا پا خواندم. محتوای اصلی این متن بر روی موضع‌گیری‌های ناسالمِ جوانانِ لعل (نه پیران) و مستعار‌نویسی در شبکه‌های اجتماعی، دَور می‌زند. شاید تنها نکته‌ای مثبتِ نوشته‌ی آقای رها هم همین باشد که حداقل خودش از آدرس مستعار این یاد داشت انتقادی را به دست نشر نسپرده است. موارد زیادی در این متن قابل بازنگری و تأمل است؛ من اما به چند نکته‌ای مشخص بصورت اجمالی می‌پردازم:
یکم: عنوانی را که نویسنده بر این یاد داشت‌اش انتخاب کرده است، قابل نقد است. ایشان نوشته است: «جوانان لعل و سرجنگل بجای نقد و انتقاد از یگدیگر]،[ به یکدیگر دشنام و ناسزا میگوی]ن[د!». اول اینکه نویسنده‌ای این یاد داشت انتقادی، تعریفِ مشخص از کلیمه‌ی «جوان» را ارائه نداده است. اگر منظور نویسنده از کلیمه جوان، معیار سنیِ اشخاص باشد، مشخصن از کدام سن تا به کدام سن در این قالب قرار خواهند گرفت؟ نظر به تعریفِ سنیِ نویسنده‌ی این متن، همین اشخاصِ به‌ظاهر جوان هستند که از آدرس‌های مستعار واردِ صفحات اجتماعی می‌شوند و خطاب به «پیران» لعل، این فضای «مقدسِ فیسبوک» را به گند می‌کشانند. ولی نویسنده‌ای این یاد داشت، از این امر غافل مانده است که ممکن تنها همین جوانان نباشند که مستعار‌نویسی کنند. شاید یک کسی‌که سنِ حضرت نوح را هم داشته باشد، بتواند مستعارِ به اسم مثلن «پری گُل» بسازد و از آن آدرس، ناسزاها بر مخاطبانِ خاص‌اش وارد کند. چون وارد شدن به صفحه‌ی فیسبوک و نوشتنِ استاتوس روی آن، از آب‌خوردن هم سهل‌تر شده است. و اگر هم بر سبیل تصادف این کار جوانان باشد، ممکن تمامِ جوانان نباشند که مستعار‌نویسی کنند و یا هم «به یکدیکر دشنام و ناسزا بگویند» که آنرا به تیترِ بزرگِ «جوانان لعل...» نوشته کنیم. خوب می‌شود اگر نویسنده‌ای محترم، تیترِ این نوشته‌اش را تغیر دهد و این‌گونه بنویسد: «]بعضی[ جوانانِ لعل...».
از سوی دیگر، من فکر می‌کنم، تنها سنِ اشخاص معیاری خوبی برای جوان بودنِ شان نباشند. افکار و ایده‌ی تازه تا آن‌حد برای جوان بودنِ افراد مهم است که سن و قالبِ ظاهریِ شان. کسی‌که حتا سِنَّن پیر نیست، ولی با افکار و ایدئولوژی قرون وسطایی زندگی می‌کند، خطاب کردن کلیمه‌ی جوان بر او، جفا بر حقِ دیگر جوانان است. کسی را که نویسنده با تأسف «جوان» و «آینده ساز» این ملک قلمداد می‌کند، ممکن با افکار کهنه‌تر از آن چیزی را که می‌توان فکر کرد، زندگی کند. و برعکس، پیرانِ را داریم که «بیدار زمان» خود هستند و هرچه زمان بر آنها بگذرد، جوان‌تر می‌شوند. بناءً باید بدانیم که فکر و ایده افراد آینده ساز است، نه سنِ شان! خوب است اگر افکار مان را از تعریف‌های کلیشه‌ای نظیر «جوانان»، «آینده‌سازان»، «قشرِ تحصیل‌کرده»... پاک کنیم و در یک تعریف جامع‌تر «قشرِ مؤثر» جامعه نام بگذاریم، که تا همه‌کس از همه اقشار جامعه را در بر بیگرد.
دوم: در بخشی دیگری از این یاد داشت بر عواملِ «پرخاش‌گری» در دنیای نقد پرداخته شده است. نویسنده‌ی محترم یکی از این عوامل را «تعصب» ناقدین عنوان نموده است و چنین اظهار می‌دارد که: «تعصب: اینها کسانی هستند که احساس]ا[ت پاک شان مورد سؤ استفاده سیاستمداران قرار میگیر]ن[د].[ سیاستمداران]،[ همیشه برای رسیدن به قدرت از سیاست " تفرقه بینداز و حکومت کن" استفاده نموده اند]؛[ اما استفاده از تفرقه اندازی بین مردم و مخصوصاً در بین جوانان برای رسیدن به قدرت در لعل و سرجنگل به درستی جواب داده است» زمانی‌که من «تعصب» را دومین عامل عمده‌ای «پرخاش‌گری» در ادبیاتِ نقد، در یادداشت آقای «رها» یافتم، به عنوان یک مخاطب، توقع داشتم تا نویسنده‌ای محترم روشن می‌ساخت که کدام نوع تعصب و چگونه زندگی ما لعلی‌ها را تهدید می‌کند و ریشه‌ای این عصبیتِ خشک در کجا است و از کجا آب می‌خورد؟ ولی متأسفانه در این پارگراف پنجا و پنج کلیمه‌‌ای (عمدتاً بی‌ربط) گفته شده است، و تنها چیزی که هیچ به او پرداخته نشده همین موضوع مورد بحث است، تعصب. نویسنده‌ای این متن، یک‌راست می‌رود سراغ سیاست کهنه‌ای «تفرقه بینداز و حکومت کن»، و قلمش را بی جهت و خارج از موضوع بحث می‌چرخاند. وی می‌کوشد تا ریشه‌ای این عصبیت خشک که بر ادبیات ما سایه افگنده است را، در سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» سیاست‌مدارانِ کهنه‌کارِ لعل که «پدرکشته‌های همدیگر» اند، جستجو کند؛ اما در این امر نیز کاملن ناکام است.
سوم: نویسنده‌ای این متن در جای دیگر نوشته است: «بر همه معلوم است که در دنیای] [ امروزی]،[ کسی بخاطر ایدئولوژی، عقاید، افکار، دین و مذهب وارد رقابت های] [ سیاسی نمیشود]؛[ بلکه همه در تلاش اند تا از طریق ایجاد احزاب، انجمن ها، اجتماعات و گرو]ه[های سیاسی در پی کسب قدرت بیشتر و از این طریق در پی تأمین منافع اعضای] [ تیم، گروه و حزب خود میباشند» به نظر من کوچک‌ترین حرکتِ اجتماعی و سیاسی و ایجاد تشکُل‌ها، بدون فکر و ایده‌ی خاصی نا ممکن است. تشکیل هیچ حزبی، انجمنی و گروهی بدون یک طرح و ایده‌ی خاص ممکن نبوده است؛ حتا اگر طرح شان پیش پاافتاده‌ترین طرح‌های سیاسی و اجتماعیِ دنیای سیاستِ امروز باشد. ولی اعتراضِ تا این‌حد ناشیانه که نویسنده‌ی این یاد داشت به خود حق می‌هد و همه چیز را پوچ و بی‌معنی تلقی می‌کند، درست نیست. خوب است که نویسنده‌ای محترم حداقل یک حزب یا انجمن و یا گروهی را لیست کند که بدون یک عقیده و فکر خاصی شکل گرفته باشد، تا همه اعضای احزاب، گروه‌ها و انجمن‌ها بر تصامیم خود تجدید نظر کنند. اگر کسی برای گروهی کار می‌کند، باید و شاید به نفع گروه باشد نه به ضررِ شان. حتا در دموکراتیک‌ترین نظام جهان هم این امر معمول است که عضو یک حزب و یک گروه باید «در پی تأمین منافع اعضای تیم، گروه و حزبِ خود باشد». در کجای از دنیا رواج است که عضوِ صادقِ یک گروه خلاف منافع آن گروه شمشیر بزند؟؟
چهارم: نویسنده‌ی این یاد داشت، در اخیر به شکلی از ادعایش پشیمان است و اذعان می‌دارد که: «من نمیخواهم بگویم که ما جوانا]ن[ نباید با سیاستمداران کار کنیم و یا با آنها کنار نیاییم... ماهم مجبوریم با "بحر، اعتمادی، یوسفی، روقیه، کوهستانی ..." کنار بیاییم» این امر نشان می‌دهد که نویسنده، در متنِ چند صد کلیمه‌یی اش، با قلمش روراست و صادق نبوده است و بی‌مورد به روی کاغذ چرخانده است. و در اخیر با یک سطر، به روی همه ادعاهایش خطِ بطلان می‌کشد و در «زباله‌دانیِ» اذهان رهنمایی‌اش می‌کند. این چرخش یکصد و هشتاد درجه‌یی نویسنده نمایانگر این موضوع است، که وی برخلاف ادعاهایش، حتا در نوشته‌ای دو صفحه‌ییِ خود، نمی‌تواند خود را به عنوان شخص مستقل و بدون «بادار» تصور کند. همین اشخاصِ را که نویسنده‌ای محترم در اخیر نام می‌برد، در پاراگراف‌های قبلیِ این یاد داشت، محکوم به سیاست‌مدارانِ تفرقه انداز می‌باشند؛ اما نویسنده‌ای محترم در اخیر دوباره اظهار ندامت می‌کند و راه تعامل را با ایشان پیشه ‌می‌گیرد. من فکر می‌کنم که در میان این پنج نفر، ممکن یکی هم همان بادارِ نویسنده باشد که ایشان حتا نتوانسته از نامش درین متنِ دوصفحه‌یی بگذرد. گفته می‌توانم که نویسنده‌ای محترم حتا قادر به این نخواهد بود تا ترتیبِ لیست افرادِ فوق را به شکلی دیگری نوشته کند. متأسفانه ذهنِ محصورِ نویسنده، قلمش را نیز در بند کشیده است.
با عرض احترام به همه عزیزان
یاد داشت آقای «رها» را می‌توانید در این آدرس بخوانید:



Tuesday, December 9, 2014

جوانان لعل و سرجنگل بجای نقد و انتقاد از یگدیگر به یکدیگر دشنام و ناسزا میگوید!

نویسنده: سید رحیم رها

ولسوالی لعل و سرجنگل از سالیان طولانی به این طرف محل رویارویی جناح های سیاسی بوده است، در گذشته بنابر اقتضایی شرایط این رویارویی به شکل خشین آن صورت میگیرفت که ماشاهد جنگ های شدید بین طرف داران احزاب مختلف، مجاهدین و حکومت کمونیستی وگروهای محلی و طالبان در گذشته بوده ایم، نتیجه این جنگ ها ریختن خون جوانان، خرابی ها، ظلم و ستم و سایر مشکلات بود که از طرف این گروها برای مردم این ولسوالی ایجاد مگردیدند.
باورق خوردن تاریخ در کشور آرایش های سیاسی در این ولسوالی نیز تغیر شکل کرد، با آنکه چهره های سابقه کماکان در قدرت باقی ماند اما شیوه رقابت و رویایی اینها به شکل بنیادی تغیر کرد، باگذشت زمان بعضی چهرهای جوان، پیروان بعضی احزاب جدید وارد دنیایی سیاست در این ولسوالی شدند.
بر همه معلوم است که در دنیایی امروزی کسی بخاطر ایدئولوژی، عقاید، افکار، دین و مذهب وارد رقابت هایی سیاسی نمیشود، بلکه همه در تلاش اند تا از طریق ایجاد احزاب، انجمن ها، اجتماعات و گروهای سیاسی در پی کسب قدرت بیشتر و از این طریق در پی تأمین منافع اعضایی تیم، گروه و حزب خود میباشند. معمولاً در شیوه ای برخورد و رویارویی گروهای سیاسی تلاش میکند از طریق ارئه طرح ها، نظریات و پلان ها برای خدمت بهتر به مردم، بازسازی، ایجاد زمینه های بهتر اموزیشی، فراهم ساختن زمینه زندگی بهتر به مردم اعضای جامعه به بطرف داری از خود مجاب سازد.
در این میان خیلی معمول است که این گروها به نقد و انتقادی طرح ها، پلانها و نظریات گروهای رقیب میپردازند، این شیوه در جوامع دموکراتیک کاملاً معمول و یک طریقه انسانی برخورد گروها سیاسی با یکدیگر است. این رویکرد گروهای سیاسی در یک جامعه سبب بوجود نظریات بهتر، طرح ها و پلان های بهتر در زمینه ای خدمت به مردم، ایجاد فرصت هایی زندگی بهتر و در نهایت سبب بیشتر شدن تلاش این گروها در راستایی خدمت به مردم میشود.
از ویژه گی های اساسی یک رویکرد سیاسی سالم و انسان مدار این است که هیچ یک از طرفین برای نقد طرف مقابل به شیوه های غیر انسانی متوسل نمیشوند و از توهین، تحقیر، دشنام و بی احترامی به شخصیت ها خود داری میکنند، اما نظریات، کم کاریها، وعده خلافی ها، طرح ها و پلانهایی آنها را به یک شیوه ای انسانی، منطقی، علمی، در چوکات اصول علمی، عقلی بدور از احساسات، تعصب به نقد آن میپردازند.
دلیل این روی کرد این است که در یک جامعه ای دموکراتیک سیاست مداران دشمنان خونی، متجاوز برمال و جان و ناموس ویا بقول معروف "پدر کشته های" یکدیگر نیستند، بلکه آنها برای تصاحب قدرت از طریق یک پروسه دموکراتیک به هم به رقابت میپردازند و مردم نیز بطور کاملاً آزاد با دیدن نظریات و طرح های طرفین به یکی از این گروها اجازه میدهند که قدرت را تصاحب نموده و برای خدمت به مردم کمر همت ببندند.
اما متأسفانه در ولسوالی لعل و سرجنگل فرهنگ نقد و انتقاد از چهره های سیاسی کاملاً شیوه های غیر انسانی بخود گرفته است، جوانان طرفدار این سیاست مداران در شبکه های اجتماعی بدون در نظر داشت ارزش های انسانی، اخلاقی، دینی، مذهبی و عرف و عنعنات برای نقد طرف مقابل به شیوه های غیر انسانی متوسل شده و به توهین، دشنام و ناسزا گویی سیاستمداران میپردازند، حتی در بعضی موارد دیده شده است که طرفداران دو گروه به دشنام و نا سزا گویی یکدیگر پرداخته اند.
با کمال تأسف باید بگوییم که این ها کسانی هستند که قشر تحصیل کرده و باسواد جامعه را تشکیل میدهند، وارد ساختن ادبیات پرخاش گرایانه در گفتمان های سیاسی آنهم توسط نسل آینده ساز، نسل روشن، جوانانیکه انتظار جامعه از آنها این است که در مسیر متفاوت از گذشته گان گام بردارند، خیلی متأثر کننده است. به باور من چنین پرخاش گرایی در زمینه نقد و انتقاد از طرف مقابل میتواند چند تا دلیل داشته باشد:
1 - نادانی: عدم فهمو درک عمیق و برداشت نادرست از شیوه مبارزه و رقابتهای سیاسی در یک فضای آزاد و دموکراتیک برای رسیدن به قدرت که حق تمامی شهروندان است.
2 - تعصب: اینها کسانی هستند که احساست پاک شان مورد سوءاستفاده سیاستمداران قرار میگیرد، سیاستمداران همیشه برای رسیدن به قدرت از سیاست " تفرقه بینداز و حکومت کن" استفاده نموده اند، اما استفاده از تفرقه اندازی بین مردم و مخصوصاً در بین جوانان برای رسیدن به قدرت در لعل و سرجنگل به درستی جواب داده است.
3 - ضعف و ناتوانی:سخن یکی بزرگان است که میگوید "برای کسیکه منطقش در زمینه ای استد لال میلنگد، متوسل شدن به خشونت و پرخاش گرایی بهترین راه گریز از پذیرفتن ضعف و ناتونی است" اینها کسانی هستند که در زمینه ای استدلال علمی و منطقی ضعف خود را قبول کرده، حرف هایشان تمام شده و به آخرین گزینه که پرخاشگرایی و ناسزا گویی است به عنوان یک راه فرار از پذیرفتن ضعف و ناتوانی خود متوسل میشوند.
4 - ذلت پذیری:دلیل عمده ای دیگر قبولی ذلت توسط جوانان است، بیکاری، مشکلات اقتصادی، بی سرنوشتی، عدم توانای در انجام مسئولیتها، ناامنی ها، فقر از جمله معضلات است که جوانان را دچاریأس، حقارت های درونی، عدم داشتن اعتماد بنفس و سرخوردگی ها میکند. این مشکل زمانی جدی تر میشود که جوانان توانایی حل معضلات را در خود نمیبینند. پس زمانیکه یک سیاستمدار حتی کوچکترین لبخند بطرفش میزند، ویا در قسمت پیدا نمودن وظیفه و حل مشکلاتش کوچکترین همکاری همرایش میکند، اینها چنان خود را میبازد که بدون درنگ سرتعظیم فرود آورده و باداری آن و غلامی خود را قبول میکنند. این است وقتی میبیند که در جامعه کسانی هم هستند که مخالف آقایش حرفی میزنند ویا کاری انجام میدهند، به ناسزا گویی، پرخاش گری و دشنام دادن مخالفین آقایش میپر دازد تا باشد کاری برای جلب توجه و کسب رضایت آقایش انجام داده باشند.
دلیل چنین کاری هرچه باشد عواقب خطر ناک برای همه قشر تحصیل کرده و جوان ما خواهد داشت:
اولین پیامد این عمل کردها این است که مردم اعتماد خود را نسبت به نسل جوان و تحصیل کرده از دست میدهد، مردم به این طبقه بعنوان افراد ذلیل، بی حیثیت، فاقد شخصیت، آله ای دست سیاست مداران خواهد نگرست.
دومین پیامد سنگین این رویکرد جوانان بر جامعه این است که جوانان بجای اینکه بحیث یک وسیله فشار برای اصلاح مسئولین، رهبران و سیاستمداران عمل کنند، به عنوان چاپلوسان و متملقان اینها عمل میکنند. این گونه عمل کرد جوانان نه تنها سبب آوردن اصلاحات در جامعه نمی شود، بلکه مانه بزرگ در مقابل اصلاحات خواهد بود.
جالب این جاست که رهبران گروهای سیاسی در لعل و سرجنگل از همدیگر دارای امتیازات خاص نمی باشند، همه برای تأمین منافع اطرافیان خود تلاش میکنند، همه عاشق قدرت اند، گذشته همه کماکان یک سان اند، هیچ کدام از این سیاستمداران دارای یک طرح، پلان ویا صاحب اندیشه ای نیستند که نسبت به دیگران یک امتیاز تلقی شود و همه بصورت جدی قابل نقد اند، این سیاستمداران معارف را به میدان رقابت و زور آزمایی تبدیل کرد، هیچ کدام یک کار بنیادی در ساحه ولسوالی انجام نداده است، همه تلاش نموده است که بجایی خدمت به مردم دستگاهایی تبلیغاتی دروغ و پروپاگند ایجاد کنند تا اذهان مردم ساده را طرف خود بکشانند، همه تلاش نموده تا برای رسیدن به قدرت به هر وسیله ای متوسل شوند، ولو به ضرر جامعه تمام شود که نمونه خوب آن دامن زدن به تعصبات قومی میباشد و هیچ کدام از این چهره ها از این امر مستثنی بوده نمیتوانند.
من نمیخواهم بگویم که ما جوانا نباید با سیاستمداران کار کنیم ویا با آنها کنار نیاییم، چون در جامعه ای که جنرال دوستم فرد دوم کشور باشد و مارشال فهیم، سیاف، اسماعیل خان، گل آغاشیرزی، عطامحمد نور، احمد ولی کرزی، .... به عنوان بازیگران درجه یک عرصه سیاسی کشور ما باشند، ماهم مجبوریم با "بحر، اعتمادی، یوسفی، روقیه، کوهستانی ..." کنار بیاییم، اما باید متوجه باشیم که در همکاری و تعامل با سیاست مداران نباید به اندازه ضعیف عمل کنیم که با ما مثل نخهای سگرت برخوردکنند، تا هر لحظه که بما نیاز دارند، مارا استفاده کنند و زمانیکه کارشان تمام شد در زباله دانی بیندازند.
سید رحیم(رها)

Tuesday, December 2, 2014

دخترفنلاندی، در دور افتاده ترین روستای افغانستان 'مادربزرگ' شد

·         
ابوجمال علوی - خبرنگار















لینا از ۴۳ سال تاکنون در شرایط سخت و دشوار در افغانستان فعالیت داشته و اکنون این کشور را ترک می‌گوید

روز ۱۹ آگست به عنوان روز جهانی بشر دوستی نام‌گذاری شده و در این روز بیشتر به تجلیل از کسانی پرداخته می‌شود که زندگی و جان خود را به دلیل کمک به نیازمندان و ارائه کمک بشری به خطر می‌اندازند.

لینا زن فنلاندی نیز یکی از این افراد است که از ۴۳ سال تاکنون در شرایط سخت و دشوار در افغانستان فعالیت داشته و اکنون این کشور را ترک می‌گوید.

می‌گوید ۷۲ سال دارد و از ۴۳ سال قبل با افغانستان آشنا شده است. ۱۰ سال در کابل پایتخت افغانستان در دوران جنگ‌های داخلی این کشور کار کرده و ۱۳ سال را نیز در مرکز افغانستان در ولسوالی لعل و سرجنگل در ولایت غور به مردم خدمات بهداشتی ارائه کرده‌است.

این دختر فنلاندی را اکنون مردم لعل و سرجنگل مامه (مادر بزرگ) صدا می‌زنند. دختری جوان و ۲۹ ساله بوده که عشق و خدمت به کشورهای فقیر او را به افغانستان کشانده‌است. اکنون زن مسن و ۷۲ ساله‌ و می‌گوید که برای همیشه از افغانستان می‌رود. ولی دلش و محبتش اینجا می‌ماند:"مردم افغانستان را دوست دارم و افغانستان وطن دوم من است."

لینا در سال ۱۹۴۲در کشور فنلاند به دنیا آمده است. عشق کار در کشورهای رو به توسعه باعث می‌شود که برود و در آلمان پزشکی بخواند و بعد به افغانستان بیاید.

می‌گوید: "سال ۱۹۷۱ که به کابل آمدم، دیدم کابل شهر زیبایی بود و کمی هم پیشرفته. مردم از پاکستان به این شهر می‌آمدند برای خرید. جهانگردان خارجی زیادی در شهر دیده می‌شدند. به همین دلیل در کابل نماندم."

لینا می‌گوید که از همکاران و دوستان آلمانی‌اش درباره ولایت غور و مناطق مرکزی افغانستان شنیده بود. از فقر و تنگ دستی این مردم از سایر پرستاران آلمانی که قبلا در این مناطق کار کرده بودند، داستانها زیادی شنیده بود. به همین دلیل به مناطق مرکزی و ولسوالی لعل و سرجنگل رفت.

او در ادامه از تجربه‌های خود در افغانستان می‌گوید و می‌افزاید:"پرستاران آلمانی که قبلا از این مناطق بازدید کرده بودند، درباره فقر و بیماری در ولسوالی لعل و سرجنگل به من گفته بودند و من نیز سال ۱۹۷۱ به کابل آمدم و در کابل زبان فارسی را آموختم. وقتی به هزاره جات آمدم اینها با لهجه هزارگی حرف می‌زدند و من نمی دانستم."

لینا در سال ۱۹۷۱ زمانی به ولسوالی یکاولنگ ولایت بامیان رفت که در آنجا نه مرکز بهداشتی وجود داشت و نه داکتر.

او یک سال بعد به ولسوالی لعل و سرجنگل می‌رود و وضعیت کاری‌اش در آن زمان را چنین توصیف می‌کند:"به لعل و سرجنگل آمدیم. سازمان بین‌المللی مهاجرت از ما حمایت می‌کرد و ما در یک ساختمان چهار اتاقه زندگی می‌کردیم. دو اتاق برای زندگی و دو اتاق دیگر برای کار."

دختر فنلاندی از خاطراتش در آن زمان می‌گوید: "زندگی ساده و مردم غریب بودند. مهربان بودند. همه جا مثل خانه خودم بود. همکاران خارجی من به من گفته بودند تا زمانی که مردم محل سه الی چهار بار نگفته که بیا چای بخور به خانه آنها نرو! ولی من در اولین بار که تعارف می‌کردند بیا چای بخور! به خانه آنها می‌رفتم."

به گفته او دراین ولسوالی دور افتاده و فقیر حمایت از کودکان و مادران وظیفه اصلی او بوده.

یک خانم آلمانی که سالها در این منطقه کارکرده بود و چند سال قبل وفات کرد، نیز به دلیل خدمت به این مردم همانند او لقب مامه (مادر بزرگ) هزاره جات را گرفته بود.
در سال ۱۹۷۳ با کودتای سر دار محمد داوود که باعث سرنگونی حکومت شاهی افغانستان شد. او را نیز دولت افغانستان از این کشور اخراج می‌کند


لینا سالها در این منطقه ماند و در سال ۱۹۷۳ با کودتای سردار محمد داوود که باعث سرنگونی حکومت شاهی افغانستان شد، دولت افغانستان او را از این کشور اخراج می‌کند و او هم به عشق افغانستان به کشور فقیر اتیوپی در آفریقا می‌رود.

در سال ۱۹۸۵ دوباره به افغانستان باز می‌گردد، در کابل می‌ماند و در بیمارستان صلیب سرخ این شهر کارش را آغاز می‌کند. با شروع جنگ‌های داخلی در سال ۱۹۸۹ مسئولیت شفاخانه صلیب سرخ کابل را به عهده می‌گیرد.

با ادامه درگیری‌ها باز مجبور می‌شود، کابل را ترک کند و در سال ۱۹۹۶ برای او دوباره امکان بازگشت به مناطق مرکزی افغانستان فراهم می‌شود. دوباره به ولسوالی لعل و سرجنگل می‌رود. به گفته خودش روستا به روستا این ولسوالی می‌رود به زنان و دختران قابلگی آموزش می‌دهد تا به زنان خدمت کند.

او می‌گوید:" در این مدت خیلی وقتها برق نداشتیم و به خیلی از بیماران زن و باردار شب هنگام در روشنایی نور ارکین یا چراغ دستی رسیدگی می کردیم."

در زمستان ۱۹۹۹ بیماری مننژیت اپیدمی می‌شود. لینا مداوا را شروع می‌کند ولی به گفته او مردم از تخت می‌ترسیدند.

لینا گفت: "برای بیماران تشک انداختیم، ۱۴۵نفر مصاب به این بیماری شده بودند. وضعیت خیلی بد بود. برف زیادی باریده بود و مردم بیماران را پشت کرده و یا بر سر تخت می‌آوردند یا ما می‌رفتیم به خانه‌های مردم."

او می‌گوید:" دارو نداشتیم و گروه طالبان اجازه نمی دادند که هواپیماهای صلیب سرخ برای ما دارو برساند. در نهایت این هواپیماها مجبور شدند که دارو را از هوا پرتاپ کنند. وقتی داروها به زمین رسید، من از سر کوه نگاه می‌کردم و فکر کردم که همه خرد و خمیر شدند، ولی وقتی داروها به زمین رسید و باز کردیم فقط یکی یا دو آمپول شکسته بودند. خیلی خوش شدم."

لینا می‌گوید که دلیل شیوع بیماری فقر مردم بود. بهداشت خصوصی کمتر رعایت می‌شد، قاشق نداشتند از یک کاسه غذا می‌خوردند و این باعث انتقال میکروب و شیوع بیماری شده بود. "ما به مردم آموزش دادیم که با دست خود غذا نخورند و قاشق پیدا کنند و دست خود را پاک بشورند."

او افزود که مردم در زمستان پیاده سفر می‌کردند و در مسیر راه در مسجدها می‌خوابیدند و این باعث انتقال بیماری می‌شد. دیگر حشرات خانگی بود که باعث انتقال بیماری می‌شد.

برای مداوا او تیمی از مردان را آماده می‌کند و خانه‌های مردم را با سم DDT، سم پاشی می‌کند.

لینا می‌گوید که سالها برای زنان و دختران افغان آموزش داده تا آنان بتوانند به زنان حامله کمک کنند. پرستار و قابله تربیت کرده و این افراد بعد از اینکه حکومت جدید به رهبری آقای حامد کرزی در سال ۲۰۰۱ قدرت را به دست گرفت، توانستند در ساختار نهادهای بهداشت افغانستان جذب شوند.

او می‌گوید که ازدواج نکرده، زیرا هیج مردی حاضر نشده با او ازدواج کند و به این منطقه "دور افتاده و فقیر او را همراهی کند و به این دلیل مجرد زندگی کرده است.

بی بی سی فارسی