Wednesday, August 5, 2015

تهدیدات ...، جنگ های روانی؛ درنگی بر سرنوشت مجهول لعل و سر جنگل



تهدیدات ...، جنگ های روانی
درنگی بر سرنوشت مجهول لعل و سر جنگل

(زمان مهرایین جوادی)
گرفته شده از صفحه فیسبوک گپ دهکده

لعل و سرجنگل «گهواره دانش و مدنیت» را به جای اینکه از لحاظ ظاهری و مناظر طبیعی و شگفت انگیز اش به تعریف بگیریم، از زیبائی های اخلاقی و انسانی مردم این سرزمین بگوئیم بهتر خواهد بود. انسان های که پاک دلی و صداقت جزئی برجسته ترین ویژگیهای شخصیتی شان بوده و با مهمان نوازی ، رفاقت و وفاداری خو گرفته، و روحیه دانش پروری و مدنیت طلبی شان، آنان را از دیگران متمائز می کنند. انجینیر علی داد لعلی در کتاب اش «سیری در هزاره جات» از لعل و سرجنگل کم تر نوشت و بسیاری از چیزهای که قابل رویت نبود به جایی و به کسی منتقل نشد و از بازتاب باز ماند. اسطوره های خاموش و پنهانی در متن این جغرافیای سکوت تا هنوز هم ناشناخته مانده و شاید هم تا ابد ناشناخته باقی بماند. آن روزها که درس خواندن و مکتب رفتن هم عیب پنداشته می شد و هم خطر جدی برای بقای زنده ماندن، بودند کسانی که بی باکانه برای آموختن علم و دانش مرزهای هراس و وحشت را از میان برداشت و در مسیر نا مشخصی که جو سیاسی آن زمان ایجاد کرده بود، گام های استوار و مثمری برداشت و در نتیجه جزئی افتخارات کشور و مردم شان گردیدند. وضعیت تغییر کرد و همزمان با قرار گرفتن مجاهدین در رأس قدرت، افغانستان وارد جنگهای داخلی و کشمکش های خود فریبانه‌ای شد که از آن جمله لعل نیز از این وضعیت در امان نماند. شرایط وخیم و وضعیت سیاسی ناسازگاری به وجود آمد و مردم در معرض توطئه های قرار گرفتند که تکیه روی احساسات، آگاهی اندک و ناچیز تعدادی قریب به اکثریت مردم شکل گرفته بودند. «لعل» زیبا و مهد تمدن و اخلاق، مبدل گشت به میدان جنگ و نبرد سیاسیونی‌که تمام تلاش شان برای رسیدن به چوکی ولسوالی و قرار گرفتن بر گرده عده‌ی کثیری که داشتند زندگی می کردند، بود. وخامت اوضاع تا آنجا شدت پیدا کرد تا بسیاری از آدم ها از تمام برنامه های که برای آینده زندگی در این جغرافیا داشتند، دست برداشتند و فرصت را غنیمت دانستند و فرار را بر قرار ترجیح دادند، مجبور به ترک سرزمین شان شده و آواره‌ی دیار بیگانه شدند. چنان از وضعیت دلگیر شدند که حتی پشت سر خود هم نگاه نکردند و رفتند، و آنانی که باقی ماندند، زندگی شان چنان با جبر عجین شدند که اطمنان شان را برای زنده بودن و زنده ماندن به کلی از دست دادند. مردم، به‌جای کتاب و قلم، تفنگ می‌خریدند تا با هراسی کم تری شب ها و روزهای زندگی شان را بگذرانند و تکیه‌گاه شان تفنگ شده بود. کم‌کم با گذشت زمان وضعیت تغییر کرد و چهره ها کم‌کم از پشت نقاب ها بیرون شد و مردم از زندگی کردن با تفنگ خسته شد و برای یک زندگی آرام و بی‌دغدغه تشویق شد. وقتی افغانستان وارد صفحه جدیدی از تاریخ شد، همزمان عمق دید و بینش مردم هم وسعت پیدا کرد و با نفرت تمام تفنگ را انداخت دور و به یک زندگی توأم با صلح و آرامش دل خوش کرد. روزنه‌ی امید، مکتب و زندگی برای مردم باز شد. روی دیوارها و دروازه‌ها لوحه‌های «بیائید مکتب برویم» با عکسی پسربچه‌ای که دست خواهرش را گرفته در حال رفتن است، حک شد و موجی عظیمی از شور و شوق در نهاد کودکان ایجاد شد و همه روانه مکتب و دانشگاه شدند. مردم، برای رسیدن فرزندان شان در مسیر دانش و علم با همدیگر رقابت می کردند، و سوژه های مورد بحث و سرگرمی مردم در محافل و مساجد از داستان های خیالی «امیر ارسلان، ورقه و گلشاه، و دختر پادشاه...» به ریاضی، الجبر و انگلیسی ... تبدیل شد، مردم فراتر از جغرافیای لعل و سر جنگل و غور می‌اندیشیدند، تا آنجا که اولین جرقه‌های مدنیت طلبی و آزادی خواهی از همین سرزمین ایجاد شد ولی به خاطر وضعیت نا به سامان از انعکاس باز ماند، بازی با تفنگ تقریبن به کلی از بین رفت و مردم برای کار و کسب آبرومندانه تلاش می‌کردند. لقب ها از فلانی »دیوانه»، فلانی «تیرانداز»، فلانی «قوماندان»... به فلانی استاد، فلانی داکتر و فلانی انجینیر... تغییر یافت و جریان کاملن رضایت‌بخشی فضای این جغرافیا را فرا گرفت. نه کسی دزدی می کرد و نه آدم کشی. اگر کسی از آن‌سوی پشتونستان هم در این ولسوالی مسافر می بود، حتی کوچکترین ذره‌ای سوال به لحاظ ناامنی در ذهن شان خلق نمی شد و شب و روزشان یک سان بود، مثل که در وطن خود شان هستند و بیگانه‌ای در کار نیست. در ارزیابی که از جانب حکومت آقای کرزی برای اندازه‌گیری میزان امنیت ولسوالی های کشور صورت گرفته بود، لعل و سرجنگل، سومین ولسوالی امن در سطح تمام افغانستان حساب شد و یک‌باری دیگر برای غور افتخار آفرید.
افراد و اشخاص، به شخصیت های قابل احترام و آدم های شرافتمندی مبدل شدند که میزان تاثیر‌گذاری هر کدام حتی در سطح تمام افغانستان قابل حساب است. خلاصه اینکه روحیه همدیگرپذیری، دانش‌پروری، وحدت ملی، جنگ ستیزی و مدنیت طلبی این مردم، این ولسوالی را تبدیل به عروس شهرها نمود و به افتخار از آن یاد می نمود.
اما اکنون، این سرزمین «عروس شهرها» در محاصره شدیدی تهدیداتی امنیتی و جنگ های روانی قرار دارد که به مراتب مخرب‌تر و نگران کننده‌تر از جنگ های گذشته است. لعل، در معرض تهدیدات امنیتی از جانب دشمنان انسانیت قرار دارد، باید فکری به حال اش نمود. آنانی‌که در «نو آباد و بیگ علی» زندگی می کنند، بهتر از دیگران منظورم را می فهمند. تهدیداتی که از جانب طالبان بالای مردم این منطقه وارد گردیده، بالاخره تمام مردم این ولسوالی را در معرض آسیب‌های روانی قرار داده است. اگر تهدیدات دشمن به واقعیت مبدل گردد، دیگر با «چره‌یی» و «موش‌کُش» حمله نمی کنند و با «موش‌کُش» و «بورنول» نمی شود با آنان مقابله نمود. برای امنیت گرفتن تنها لعل، شاید بیشتر از ده سرباز نیاز نباشد، زیرا مردم نه آدم‌کُش هستند و نه دزد و راه‌زن و تروریست، از تمام این کثافت‌کاری ها خسته اند، ولی در مقابل تهدیدات بیرونی نیروهای امنیتی مان اندک اند؛ هرچند نترس و دلیر ولی باید فکر همه چیز را از اول کرد. اگر خدا نا خواسته برای این منطقه و این سرزمین اتفاقی بی‌افتد، فکر نمی‌کنم دیگر فرصت شعر و شاعری در سوگ یا وصفی آن مساعد گردد. لعل، دروازه‌ی هزارستان و «صلحستان» است، نگذاریم دروازه به خطر بی‌افتد. کسانی‌که در رأس سیستم امنیتی قرار دارند، به خوبی وضعیتی این مناطق را مورد تحلیل و تجزیه نظامی قرار داده می توانند و می‌دانند که سخت نیازمند یک پایگاه نظامی در نزدیک‌ترین موقعیتی که بتواند پشتوانه‌ی امنیتی برای نه تنها لعل، بلکه تمام مناطق هم‌جوار آن می باشد. اگر حکومت برای ایجاد یک پایگاه نظامی «قول اردو» در بامیان اقدام کنند، دیگر هیج‌تهدیدی از جانب هیج‌گروهی نمی تواند قابل حساب باشد، حتی موجودیت یک قول اردو خود باعث هراس دشمن شده و امنیت به صورت کامل در تمام نقاط مرکزی پیاده خواهد شد و مردم نقاط مرکزی زندگی بدون هیج نوع هراس و دغدغه‌ای را تجربه خواهند نمود.

مناطق مرکزی و انبوة از مشکلات


مناطق مرکزی و انبوة از مشکلات
محمدرضا احسان
نشر شده در ماهنامهء گپ دهکده

یکم: نا امنی مسیرهای مناطق مرکزی-کابل و مناطق مرکزی- هرات
ساحه‌ی 30-40 دقیقه‌یی جلریز- سعیدآباد: در مسیر مناطق مرکزی (غور، دایکندی، بامیان و بهسود)، به طرف کابل، در ساحه‌ی جلریز میدان وردک، دیگر خبر از آرامش و امنیت رهگذران نیست. ساحه‌ی سی تا چهل دقیقه‌یی بین ولسوالی جلریز و سعیدآباد، جاده‌ی پخته در محاصره‌ی انبوه درختان، خاصتاٌ در زمان برگ و بار، علی‌رغم طراوت بهاری، از دو طرف جاده وحشت می‌آفریند. این جاده، از سوی رهگذران و مسافران، به «جادة مرگ» مسمی گردیده است. به‌رغم موجودیت پوسته‌های امنیتی به فاصله‌های کم‌تر از 300 متر، مشکل امنیتی اما، هم‌چنان باقی‌ست و خاک و ریگ و اسفالت این جاده هرازچندگاهی خون می‌نوشد. در این جاده، سرهایی بریده از پیکر می‌افتند؛ اسیر‌ها را به سمت جنگل‌های انبوه می‌برند، گاهی جسد دوباره تحویل مردم می‌شود و گاهی‌ هم اجسامِ لاغرِ سراپا استخوان. شمار قربانیان این مسیرِ نیم‌ساعته را کسی دقیق نمی‌داند. در میان باغ‌ها و سبزه‌های ولسوالی جلریز، انگار «وحشت» و «مرگ» کاشته‌اند. مسافر، طی چند دقیقه عبور از این منطقه، موی در اندامش سیخ می‌شود.
شینواری-سیاگرد (غوربند): این مســیری طولانی، که چنــدین ساعت را در بر می‌گیرد، سایه‌ی سنگینِ نبرد‌های کوتاه و دراز نیروهایی امنیتی و طالبان را با خود دارد. مـرگ «ضـحاک» و ده‌ها انسـان دیگر بر سنگینی این سایه افزوده است. رعب و ترس طولانی‌تر از سال، به هیولای ترسناکی می‌ماند که هر لحظه انتظار حمله‌اش را داشــــته باشی. وقتی مسیر اولی (جلریز- سعید‌آباد) خطرناک و ناامن باشد، مسافرانِ همة ولایاتِ مرکزی ناگزیر می‌شوند به این مسیر رو بیاورند. اما، امنیت این مسیر را کی تضمین کرده است؟ هرگاه گرگ‌های درنده‌ی این مسیر بخواهند، نیز راه را می‌گیرند و جان صد‌ها انسان را تهدید می‌کنند.
مسیر مناطق مرکزی- هرات: مسیر فیروزکوه- هرات، هم در زندانی‌سازی مردم مناطق مرکزی، نقشی کمتر از دو مسیر دیگر را ندارد. دزدی‌های مســلحانه، حمـــــله به موتر‌های «کاماز» و «فلانکوچ»، قتل تعداد زیادی از مردم عادی و رانندگان و موارد زیادی دیگر، ترس‌ و وحشتِ فراوانی در دل مسافران انداخته است. این مســـیر که جاده‌اش «خامه» است، گِل و لایِ اول بهار و آخر خزان، نیز بر انبوه از مشکلات می‌افزاید. در کل، می‌شود گفت که مناطق مرکزی از این ناحیه زندانی شده و دولت نیز ارادة قوی برای رهایی مردم از این زندان را ندارد.
دوم: عدم تخصیص بودجه برای پروژة گردن‌دیوال:
شاهراه کابل- هرات از مسیر میدان‌شهر، غزنی، زابل، قندهار و هلمند که بیش از یک‌هزار کیلومتر طول دارد، از پر رفت‌و آمدترین شاهــــراه‌ها در کــشور محســوب می‌شود. مسافرین کابل- هرات، بارها از طریق رسانه‌ها، در مورد ناامنی‌های موجود در این بزرگ‌راه، شکایت کرده‌اند. بنا به ادعای این مسافرین، آن‌ها، هرازچندگاهی شاهد به آتش‌کشیدنِ موترها توسط طالبان، دزدی‌های مسلحانه، گروگان‌گیری‌ها... بوده اند. مسافرین ولایات غربیِ کشور بدیلی جز این مسیر ندارند و مجبوراً خطر را به جان بخرند.
مسیری دیگری که کابل را به هرات وصل می‌کند، از مناطق مرکزی افغانستان گذشته و در حدود 700 کیلومتر طول دارد. این مسیر، در مقایسه با شاهراه کابل- هرات که از طریق ولایت قندهار می‌گذرد، حدود 400 کیلومتر کوتاه‌تر است. اگر دولت افغانستان روی این سرک هزینه کند، علاوه بر این‌که در عبور و مرور مسافران و رهگذرانِ ولایات غربی و مرکزی سهولت ایجاد می‌شود، می‌توان، مواد وارداتی بنادر «اسلام‌قلعه» و «زرنج» را نیز با هزینة کم‌تر به پایتخت و سایر ولایات کشور رساند. کار ساخت بزرگ‌راه مناطق مرکزی، که به هرات می‌انجامد، برای بار اول در سال 1341هـ.ش، مطرح گردید، و بین سا‌ل‌های 1347 -48هـ.ش کار سروی‌اش نیز تکمیل شد. اما متأسفانه، تا هنوز هم (که اضافه‌تر از 45 سال می‌شود) ساخته نشده است و چنانچه به‌نظر می‌رسد، ارادة برای ساخت آن نیز وجود ندارد.
در دو دور اول انتخابات ریاست جمهوری، آقای کرزی و تیمش برای تخصیص بودجه و ساخت این شاهراه وعده‌ها دادند؛ ولی بعداً معلوم شد که از این مسئله، صرف به عنوان یک وسیله‌ی تبلیغاتی و کمپاین استفاده کردند و بس. «محمد امین میرزاد»، در این مورد، در روزنامه‌ی افغانستان می‌نویسد: «اما بعد از پایان دو انتخاباتِ ریاست جمهوری نه تنها این طرح آغاز نگردید، بلکه وزارت مالیه همان بودجه اولیه و مقدماتی این طرح را که بالغ بر چند میلیون دالر می‌شد، نیز قطع کرد. تنها کاری‌که برای احداث این سرک شده، نصب دو تابلویی است که از دولت اقای کرزی به یادگار مانده است؛ یکی از این دو تابلو در بامیان نصب است و دیگری در میدان‌شهر که با خط درشتی به‌رویش نوشته شده: «پروژه عاجل سرك كابل ـ باميان ـ هرات».
سال‌های بعد از آن، وزارت فوائد عامه نیز از قرارداد یک شرکت افغان- کوریا در مورد شروعِ کارِ این سرک صحبت کرده بود؛ اما بازهم از کار این سرک خبری نشد. کار این پروژه به معمای می‌ماند، که فقط دولت افغانستان می‌داند و طراحان اصلی برنامه‌های توسعوی و سیاسی در این کشور. عدم تطبیق پروژة مذکور، مردم را به این باور خواهند رساند که «زیر کاسه نیم‌کاسه» است و دولت در مقابل مردم افغانستان سیاست تبعیض‌آمیز و دوگانه دارد و دولت، دولت ملی نیست.
سوم: رودها و دریاهای سرشار، اما عدم تطبیق پروژه‌های بند برق، کانال‌ها و دیوارهای محافظتی برای تخریب نشدن زمین‌های زراعتی:
رود هیرمند: این رود، که یکی از پر آب‌ترین رودهای افغانستان به شمار می‌رود، در مناطق مرکزی جریان دارد. رود هیرمند، از فاصله‌ی 85 کیلومتری غرب کابل سرچشمه می‌گیرد و به طرف غرب و جنوب‌غرب جریان پیدا می‌کند، و بیشتر از 400 کیلومتر این دریا، در مناطق مرکزی جریان دارد. محترم «محمد توسلی غرجستانی» در کتاب (اقتصاد افغانستان) از شاخه‌های دریای هیرمند، که در مناطق مرکزی اسـت، نام برده اســت: رودخانه‌ی دایکـــــندی، رودخانه‌ی شهرستان و رودخانه‌ی ارغنداب؛ اما با وجود این دریاهای خروشان در مناطق مرکزی، هیچ‌گونه برنامه‌های توسعوی و ساخت و ساز و اعمار بندها صورت نگرفته، هیچ بند ذخیره‌ی آبی ساخته نشده، و هیچ بندی برای تولید برق ساخته نشده است. برای این‌که زمین‌های مردم آبیاری گردد، کانال‌ها و نهرهای فرعی نیاز است، که متأسفانه ساخته نشده، و حتی برای محافظت زمین‌های زراعتیِ مردم، از سیلاب‌ها و تخریب شدن، دیوارهای استنادی ساخته نشده است. اما وقتی‌که این دریا، از مناطق مرکزی خارج می‌شود، ساخت و ساز بندهای ذخیره‌ی آب، کانال‌ها و نهر‌های فرعی، برای آبیاری، و بند برای تولید برق شروع می‌شود؛ مردم چه برداشتی خواهند کرد؟
هریرود: شاخه‌های اصلی هریرود، رودخانه‌ی «لعل» و رودخانه‌ی «سرجنگل» در ولسوالی لعل و سرجنگل ولایت غور می‌باشد. یکی از این شاخه‌ها از کوتل بین «یکاولنگ» و «سرجنگل» سرچشمه می‌گیرد و دیگری از نقاط مرتفع لعل. این هردو رودخانه، در ساحه‌ی «شینیه»ی ولسوالی «دولت‌یار» ولایت غور باهم یکجا می‌شوند و «هریرود» را می سازند. هریرود، در طول سال آب فراوان دارد، که می‌تواند هم ساحات زیاد زراعتی را تحت آبیاری قرار دهد و هم برق، به اندازه‌ی کافی، تولید کند. اما، بالای این دریا هیچ‌گونه پروژة توسعوی، بند‌های تولید برق و ذخیره‌ی آب ساخته نشده و تقریبا از آب این دریا، در درون مناطق مرکزی هیچ استفاده‌ی صورت نمی گیرد، زمانی‌که این دریا به هرات نزدیک می‌شود، کار پروژه‌ی بند برق بالای آن شروع می‌شود؛ پروژه بند برق «سلما» در مربوطات ولایت هرات بالای این دریا در حال ساخت است. این پروژه از برنامه‌های دوران داود خان و سال‌های 1342-1347هـ.ش بوده، که تا هنوز تکمیل نشده است. در صورت تکمیلی این پروژه، تنها ولایت هرات از برق و آب آن مستفید خواهد شد، و مناطق مرکزی متأسفانه باز هم از کوچک‌ترین استفاده آن محروم خواهد بود.
بند امیر: بند امیر، در سال 1388 به عنوان »پارک ملی« افغانستان نامگذاری شد. متأسفانه، این نامگذاری فقط جنبه‌ی سمبولیک داشته و بس؛ چون هیچ کارِ عملی برای آماده‌سازی »بند امیر« به‌عنوان »پارک ملی« صورت نگرفته است. امنیتِ راه‌های منتهی به این پارک هنوز تأمین نیست. علاوه بر آن، آبِ رودخانه‌ی یکاولنــگ که از بنـد امیـر ســرچــشمه می‌گیرد، و در طول سال آب دارد، هیچ استفاده‌ی بهینه از آن صورت نمی‌گیرد. دولت هم هیچ‌گونه برنامه‌ی مشخصی در این ضمینه ندارد. کدام بودجه و یا پروژه‌ی را که برای تولید برق و ذخیره‌گاه‌های آبی باشد، بالای این رودها در نظر نگرفته است، ولی در مقابل، زمانی‌که برنامه‌های توسعوی ولایات دیگر را بررسی می‌کنی، درمی‌یابی که برخلاف ولایات مرکزی، پروژه‌های بنـــد برق، ذخیـــره‌گاه‌های آبی، کانال‌ها و نهرهای آب برای آبیاری زمین‌های زراعتی.. یا ساخته شده‌اند و یا هم در حال تطبیق اند.
با وجود رودخانه‌های‌که در بالا ذکر شد، مناطق مرکزی، متأسفانه، هنوز هم در بی‌برقی بسر می‌برند. باشندگان بامیان، در اعتراض به بی‌برقی، در سال (2011- 2012م) هریکینی را به‌گونة اعتراض، به رئیس جمهور کرزی تقدیم کردند. مردم غور، بارها بخاطر نبود برق اعتراض کردند. و همچنان دایکندی و بادغیس و بهسود در بی‌برقی همیشگی بوده اند. درصورتی‌که بیش از 100 ملیارد دالر کمک‌های بین‌المللی در افغانستان به مصرف رسیده، اما سهم این ولایات بسیار ناچیز بوده است. بعضی کارهای هم که بالفرض صورت گرفته، توسط خود مردم انجام شده و دولت در آن نقش بسیار ناچیزی داشته است.
چهارم: خدمات ناچیز صحی و کوه‌های عظیمِ مشکلات صحی:
مناطق مرکزی، زمستان طولانی و پر برف دارند. اکثر مریضانِ مناطق دوردست در سرمای شدیدِ زمستان تا رسیدن به شفاخانه از بین می‌روند؛ چون شفاخانه و خدمات صحی در نزدیکی‌شان قرار ندارد، و یا هم داکتر و خدمات صحی لازم در شفاخانه‌ها (که فقط نام شفاخانه روی آن مانده شده است) موجود نیست. مریض‌های‌که خیلی عاجل نیستند را، مجبورا مردم از ولسوالی‌ها به مراکز ولایات و حتی به پایتخت انتقال‌دهند. دولت اما، می‌توانست از سال 2001م تا حال، با پول‌های ملیاردی، برای حل مشکلات صحی در این مناطق محروم، اقدام کند و به حد اقل برساند، اما چنین نشد.
نتیجه گیری: مناطق مرکزی از سه ناحیه شدیدا آسیب دیده است. این مورد باعث می‌شود که بر اتفاقی‌بودن یا تابع وضعیت سیاسی و اقتصادی‌بودن این پدیده شک کرد. شاید این برداشت بوجود آید که این بازی‌های سیــــاسی و برنامه‌های نامتــوازن اقتصادی و توسعوی است که وضعیتِ بدِ یاد شده را بوجود آورده و این قسمت از افغانستان را در حاشیه قرار داده است. هرچند از لحاظ امنیتی، خیلی از ولایات جنوبی، شمالی و شرقی مشکل دارند، اما مناطق مرکزی در طول این 14 سال به‌کلی امن بوده و هیچ عامل بیرونی نتوانسته بود، در درون این ساحه نفوذ کند. ساحه‌ی که مناطق مرکزی را محاصره‌ کرده و آنرا به زندانی مبدل ساخته است، خیـــلی ســـاحه‌ی اندک می باشـــــد. درصورتی‌که دولت ارادة قوی داشته باشد و برای حل این مشکل اقدام کند، آوردن امنیت در این ساحه دور از امکان به‌نظر نمی‌رسد.
دولــت افغانســـتان، می‌توانسـت از کمـک‌های ملـیاردی و پروژه‌های بازسازی کشورهای مختلف جهان، هم برای رفع مشکل بی برقیِ این مناطق اقدام کند، و هم توسط ساختن بندها و ذخیـــره‌های آبی، برای بهبود وضعیت زراعتی مردم، گام بردارد. هرچند بارها کشورهای مختلف برای پروژه‌ی «گردن‌دیوال» علاقه‌مندی شان را نشان داده و اگر هم کشورهای بیرونی حاضر نیستند پول پرداخت کنند (که بدون شک چنین نیست) دولت می‌تواند از بودجة سالانة ملی افغانستان برای ساخت این پروژه و باقی مشکلات یادشده‌ی مناطق مرکزی استفاده کند، و بزرگ‌راه کابل- هرات، از طریق مناطق مرکزی، را بسازد. این شاهراه می‌تواند تا 35 فیصد فاصلة کابل- هرات را کاهش دهد.
و همچنان دولت افغانستان اگر اراده قوی برای خدمت به مردم این منطقه را می‌داشت، می‌توانست بندهای برق، ذخیــره‌گاه‌های آبی و نهــرها و کانال‌ها برای آبیــاری مزارع بسازد، و برای رفع مشکلات صحی این مردم اقدام کند. در آنصورت مردم مناطق مرکزی باور می کرد که دولت از خودشــان اسـت و دیــگر قـــربانی نابرابری‌های سیاسی و اقتصادی نخواهند شد.