Wednesday, August 5, 2015

تهدیدات ...، جنگ های روانی؛ درنگی بر سرنوشت مجهول لعل و سر جنگل



تهدیدات ...، جنگ های روانی
درنگی بر سرنوشت مجهول لعل و سر جنگل

(زمان مهرایین جوادی)
گرفته شده از صفحه فیسبوک گپ دهکده

لعل و سرجنگل «گهواره دانش و مدنیت» را به جای اینکه از لحاظ ظاهری و مناظر طبیعی و شگفت انگیز اش به تعریف بگیریم، از زیبائی های اخلاقی و انسانی مردم این سرزمین بگوئیم بهتر خواهد بود. انسان های که پاک دلی و صداقت جزئی برجسته ترین ویژگیهای شخصیتی شان بوده و با مهمان نوازی ، رفاقت و وفاداری خو گرفته، و روحیه دانش پروری و مدنیت طلبی شان، آنان را از دیگران متمائز می کنند. انجینیر علی داد لعلی در کتاب اش «سیری در هزاره جات» از لعل و سرجنگل کم تر نوشت و بسیاری از چیزهای که قابل رویت نبود به جایی و به کسی منتقل نشد و از بازتاب باز ماند. اسطوره های خاموش و پنهانی در متن این جغرافیای سکوت تا هنوز هم ناشناخته مانده و شاید هم تا ابد ناشناخته باقی بماند. آن روزها که درس خواندن و مکتب رفتن هم عیب پنداشته می شد و هم خطر جدی برای بقای زنده ماندن، بودند کسانی که بی باکانه برای آموختن علم و دانش مرزهای هراس و وحشت را از میان برداشت و در مسیر نا مشخصی که جو سیاسی آن زمان ایجاد کرده بود، گام های استوار و مثمری برداشت و در نتیجه جزئی افتخارات کشور و مردم شان گردیدند. وضعیت تغییر کرد و همزمان با قرار گرفتن مجاهدین در رأس قدرت، افغانستان وارد جنگهای داخلی و کشمکش های خود فریبانه‌ای شد که از آن جمله لعل نیز از این وضعیت در امان نماند. شرایط وخیم و وضعیت سیاسی ناسازگاری به وجود آمد و مردم در معرض توطئه های قرار گرفتند که تکیه روی احساسات، آگاهی اندک و ناچیز تعدادی قریب به اکثریت مردم شکل گرفته بودند. «لعل» زیبا و مهد تمدن و اخلاق، مبدل گشت به میدان جنگ و نبرد سیاسیونی‌که تمام تلاش شان برای رسیدن به چوکی ولسوالی و قرار گرفتن بر گرده عده‌ی کثیری که داشتند زندگی می کردند، بود. وخامت اوضاع تا آنجا شدت پیدا کرد تا بسیاری از آدم ها از تمام برنامه های که برای آینده زندگی در این جغرافیا داشتند، دست برداشتند و فرصت را غنیمت دانستند و فرار را بر قرار ترجیح دادند، مجبور به ترک سرزمین شان شده و آواره‌ی دیار بیگانه شدند. چنان از وضعیت دلگیر شدند که حتی پشت سر خود هم نگاه نکردند و رفتند، و آنانی که باقی ماندند، زندگی شان چنان با جبر عجین شدند که اطمنان شان را برای زنده بودن و زنده ماندن به کلی از دست دادند. مردم، به‌جای کتاب و قلم، تفنگ می‌خریدند تا با هراسی کم تری شب ها و روزهای زندگی شان را بگذرانند و تکیه‌گاه شان تفنگ شده بود. کم‌کم با گذشت زمان وضعیت تغییر کرد و چهره ها کم‌کم از پشت نقاب ها بیرون شد و مردم از زندگی کردن با تفنگ خسته شد و برای یک زندگی آرام و بی‌دغدغه تشویق شد. وقتی افغانستان وارد صفحه جدیدی از تاریخ شد، همزمان عمق دید و بینش مردم هم وسعت پیدا کرد و با نفرت تمام تفنگ را انداخت دور و به یک زندگی توأم با صلح و آرامش دل خوش کرد. روزنه‌ی امید، مکتب و زندگی برای مردم باز شد. روی دیوارها و دروازه‌ها لوحه‌های «بیائید مکتب برویم» با عکسی پسربچه‌ای که دست خواهرش را گرفته در حال رفتن است، حک شد و موجی عظیمی از شور و شوق در نهاد کودکان ایجاد شد و همه روانه مکتب و دانشگاه شدند. مردم، برای رسیدن فرزندان شان در مسیر دانش و علم با همدیگر رقابت می کردند، و سوژه های مورد بحث و سرگرمی مردم در محافل و مساجد از داستان های خیالی «امیر ارسلان، ورقه و گلشاه، و دختر پادشاه...» به ریاضی، الجبر و انگلیسی ... تبدیل شد، مردم فراتر از جغرافیای لعل و سر جنگل و غور می‌اندیشیدند، تا آنجا که اولین جرقه‌های مدنیت طلبی و آزادی خواهی از همین سرزمین ایجاد شد ولی به خاطر وضعیت نا به سامان از انعکاس باز ماند، بازی با تفنگ تقریبن به کلی از بین رفت و مردم برای کار و کسب آبرومندانه تلاش می‌کردند. لقب ها از فلانی »دیوانه»، فلانی «تیرانداز»، فلانی «قوماندان»... به فلانی استاد، فلانی داکتر و فلانی انجینیر... تغییر یافت و جریان کاملن رضایت‌بخشی فضای این جغرافیا را فرا گرفت. نه کسی دزدی می کرد و نه آدم کشی. اگر کسی از آن‌سوی پشتونستان هم در این ولسوالی مسافر می بود، حتی کوچکترین ذره‌ای سوال به لحاظ ناامنی در ذهن شان خلق نمی شد و شب و روزشان یک سان بود، مثل که در وطن خود شان هستند و بیگانه‌ای در کار نیست. در ارزیابی که از جانب حکومت آقای کرزی برای اندازه‌گیری میزان امنیت ولسوالی های کشور صورت گرفته بود، لعل و سرجنگل، سومین ولسوالی امن در سطح تمام افغانستان حساب شد و یک‌باری دیگر برای غور افتخار آفرید.
افراد و اشخاص، به شخصیت های قابل احترام و آدم های شرافتمندی مبدل شدند که میزان تاثیر‌گذاری هر کدام حتی در سطح تمام افغانستان قابل حساب است. خلاصه اینکه روحیه همدیگرپذیری، دانش‌پروری، وحدت ملی، جنگ ستیزی و مدنیت طلبی این مردم، این ولسوالی را تبدیل به عروس شهرها نمود و به افتخار از آن یاد می نمود.
اما اکنون، این سرزمین «عروس شهرها» در محاصره شدیدی تهدیداتی امنیتی و جنگ های روانی قرار دارد که به مراتب مخرب‌تر و نگران کننده‌تر از جنگ های گذشته است. لعل، در معرض تهدیدات امنیتی از جانب دشمنان انسانیت قرار دارد، باید فکری به حال اش نمود. آنانی‌که در «نو آباد و بیگ علی» زندگی می کنند، بهتر از دیگران منظورم را می فهمند. تهدیداتی که از جانب طالبان بالای مردم این منطقه وارد گردیده، بالاخره تمام مردم این ولسوالی را در معرض آسیب‌های روانی قرار داده است. اگر تهدیدات دشمن به واقعیت مبدل گردد، دیگر با «چره‌یی» و «موش‌کُش» حمله نمی کنند و با «موش‌کُش» و «بورنول» نمی شود با آنان مقابله نمود. برای امنیت گرفتن تنها لعل، شاید بیشتر از ده سرباز نیاز نباشد، زیرا مردم نه آدم‌کُش هستند و نه دزد و راه‌زن و تروریست، از تمام این کثافت‌کاری ها خسته اند، ولی در مقابل تهدیدات بیرونی نیروهای امنیتی مان اندک اند؛ هرچند نترس و دلیر ولی باید فکر همه چیز را از اول کرد. اگر خدا نا خواسته برای این منطقه و این سرزمین اتفاقی بی‌افتد، فکر نمی‌کنم دیگر فرصت شعر و شاعری در سوگ یا وصفی آن مساعد گردد. لعل، دروازه‌ی هزارستان و «صلحستان» است، نگذاریم دروازه به خطر بی‌افتد. کسانی‌که در رأس سیستم امنیتی قرار دارند، به خوبی وضعیتی این مناطق را مورد تحلیل و تجزیه نظامی قرار داده می توانند و می‌دانند که سخت نیازمند یک پایگاه نظامی در نزدیک‌ترین موقعیتی که بتواند پشتوانه‌ی امنیتی برای نه تنها لعل، بلکه تمام مناطق هم‌جوار آن می باشد. اگر حکومت برای ایجاد یک پایگاه نظامی «قول اردو» در بامیان اقدام کنند، دیگر هیج‌تهدیدی از جانب هیج‌گروهی نمی تواند قابل حساب باشد، حتی موجودیت یک قول اردو خود باعث هراس دشمن شده و امنیت به صورت کامل در تمام نقاط مرکزی پیاده خواهد شد و مردم نقاط مرکزی زندگی بدون هیج نوع هراس و دغدغه‌ای را تجربه خواهند نمود.

No comments:

Post a Comment