Sunday, April 14, 2013

خواب طلایی


عارف "شریفی نژاد"

خواب طلایی

شبی در خواب دیدم دلبــرم را
که او را چادر میچید بسر بود
به دستش ساعت از زهره و ماه
و او را جامۀِ خورشید ببَر بود

چو آموی خروشان از نگاهش
سرور و شادمانی بود جاری
به لبخندش به دامان دل من
فشاند چند دسته ی گل یادگاری

نسیم گردش چشمان مستش
مرا در بهت پیچ و تاب می داد
زلال چشمه ی رخسار ماهش
به عشق تشته ی من آب می داد

نهادم دست بر دستان نازش
و در آغوش پر مهرش غنودم
به پیشش از جدای گریه کردم
ز قلبم قدری از اندوه زدودم

او قطره قطره اشک دیده ام را
به نوک چادر خود پاک می کرد
و یک یک غصّه های قلب من را
بدستش برده دفن خاک می کرد

چه لطف و مهربانی و محبت ...!
چه گلهای که از مهرش بچیدم
چه رؤیای، چه یک خواب طلایی!
که دیدم آنچه را هرگز ندیدم

عارف شریفی نژاد
14/04/2013
Top of Form

No comments:

Post a Comment