Sunday, March 23, 2014

بابه مزاری



 بابه! ای پیامبر هویت هزاره در جغرافیای ستم ، اسم تو برای من ، مردم هزاره وتمام آزادمنشان وعدالت-خواهان دنیا قداست دارد وتو جاویدانه-ی چون؛ ستاره درآسمان هزاره درخشیده و خواهی درخشید. بابه ! تو ازتبار نیکان بلخ بودی که از«نانوایی-ی چهارکنت» برخواستی و نسل ریسمان به دوشان تاریخ رااز زنجیر ظلم واستبداد رهایی بخشیدی ؛ راه "کاتب‌، خالق، گاوسوار و بلخی" را ادامه داده، کاروان احیای هویت را به سرمنزلش رساندی. بابه ! وقتی هرسال "حوت" فرا می رسد " هندوکش و بابا" در سوگ عروج نا به هنگام خورشید خود خون می گیرید. هنوز خیلی زود بود که رخت سفر ببندی. هنوز هم "صادق سیاه" ها در بامیان، بهسود، لعل و سرجنگل، دایکندی وغزنی لباس ندارند. هنوز "بهسود" در آتش خیانت و "ظلم کوچی"، چون؛ "افشار و غرب کابل"، می سوزد. ولی حواریون شما دست "سیاف" و دیگران را به گرمی می فشارند. بابه ! امسال در نوزدهمین سال از عروج-ات انتخابات ریاست جمهوری است. ولی میراث ‌-داران شما–همان های که درگوش شان زمزمه-ی "وحدت" می خواندی ومی گفتی که ما وزارت نمی خواهیم، بل که ما باید در تصمیم-گیری و مدیریت قدرت سیاسی درسطح کلان سهم داشته باشیم- مردم-ات را شهروند درجه سوم ساختند. وزیرهزاره درکابینه درجه سوم است. ولایات بامیان ، دایکندی و غور درجه سوم است. نظام طبقاتی نهادینه شده است. بابه ! بعدازرفتن-ات همه جارا سایه ی شوم سکوت فراگرفته است. سهمی که رهبران امروزه ازبزرگی شما به ارث برده اند و با آن خاک در چشم ملت می زنند، همان «چپن ولنگی» است؛ که به اعتبار آن هرروز زن می گیرند ویا شهرک می سازند. بابه ! اینها دیوارنگاری های افشار- یادگارآغاگل- را فراموش نموده اند ، که از خون اطفال وزنان بی دفاع ما تراژیدی های گوناگون را در تاریخ ثبت کرده بودند. بابه ! رفتی و"شفیع و قمبر" را یتیم کردی ، "زینب" را خاک غربت نوازش نمود. و چه آرام پر کشیدی از کوچه و دیار ما ، که سخت محتاج گام های استوار تو بود. بابه ! در ژرفای نگاه ملیح تو به آینده ؛ دیده می شد که چقدر نگران هستی و هراس از معامله شدن سرنوشت مردم-ات را داری . و آنگاه که می گفتی: «ملتی که درقبال سرنوشت خود حساس نباشد، مرده است.» آری ! بیشتر از همه ملت را مخاطب قرارمی دادی .هروقت این سخن-ات را می خوانم حض می کنم به داشتن رهبری همچون‌؛ ‌تندیس شجاعت ومردانگی. بابه ! تو می دانستی که فرهنگ "مقاومت غرب کابل" دیگر تکرار شدنی نیست،‌ بعد از توآن شجاعت و استقامت ها همه در "غرب کابل" دفن شد و انتفال نیافت و شاید هم نگذاشتند که انتقال بیابد. بابه ! اسم تو را بر دیوار دلم حک می کنم و تا زنده ام با غرور و افتخار از تو به عنوان رهبرم یاد خواهم کرد. ماه "حوت" را پاس می دارم تا فرهنگ از خود گذری که تو با الفبای " من از خدا خواسته ام با شما و در کنارشما بمیرم ولی شما را تنها نگذارم." بنیاد نهاده بودی ، زنده بماند. به آرمانی های بلند بابه مزاری بزرگ درود.

عباس عارفی 

No comments:

Post a Comment