Sunday, April 20, 2014

هجران



 
م. حسین رامش
هجران

باورم نمیشود دوست که از تو دور باشم
چه قدر بگریم از درد، چه قدر صبور باشم
چه قدر خدا بگویم، در آســـتانه ی مرگ
چه قدر بدون مهتاب، محتاج نور باشم
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه دارم
جهان درد چندیست درون سینه دارم
بیا مرا بغل کن که من اسیری عشقم
مرا بخوان بســـــویت که از تو قصه دارم
کجا بخوانم آواز که تو را نشان باشد
چه بگـــــــــویم از تو که مرا نهان باشد
نگاه تو دلیــــــــلی برای زنده گانی
کــــــــــــلامی تو پیامی به عاشقان باشد
دلم گرفته ای دوســــت، رها نما صدا را
که این سکوتِ سنگین گرفته است فضا را
فضا کمی غم انگیز شده است، کجایی؟
کمی بخوان از احساس، کمی کمی نگارا
تو بلبل گلســــــــتان، شگفتِ لاله زاران
تو فصـــــــل زنده گانی، تو شعر نو بهاران
تو قـــــصه ی جوانی ، تو روح شادمانی
تو آبشار رحمت، تو شور و عشق و باران
دلم گرفته ای دوست، کجا پناه بگیرم
کجا کجا ســـــــفر کنم؛ کجا روم بمیرم
بدون تو چه سخت است خودت شاید بدانی
دیریست که بر نگاهت از عمق دل اسیرم
من تشــــــنه ی محبت از آن نگاه گرمم
در فتنـــــــه ی نگاهت یک آسمان دردم
گر شوری عشق داری "رامش" کمی تحمل
گر شوق دوست داری بنگر به خویش هردم

No comments:

Post a Comment