Tuesday, April 22, 2014

عزیز طغیان ستاره در عصر تاریکی

عزیز طغیان ستاره در عصر تاریکی





عظیم بشرمل


از میان کوه‌های سر به فلک کشیده هزارستان طوفانی به پا خواست و در غروب غم انگیز در پل آرتل شهر کابل فرو نشست. در عصر تاریکی ستاره عدالت و آزادی درخشید، اما زود غروب کرد. این طوفان خروشان و ستاره عدالت عزیز طغیان بود؛ نقطه‌ی سفید که برای مدت کوتاهی در تاریخ سیاه سرزمین ما درخشید.

عزیز طغیان در سال 1328 در تاریک‌ترین فصل تاریخ و در محروم‌ترین جغرافیای زمین "هزاره‌جات، سرزمین محرومان" چشم به جهان گشود. جای که حکومت با آن خشن بود و طبیعت بی‌مهر. صنف 12 را در لیسه غاری شهر کابل به اتمام رساند، در دانشگاه کابل، دانشکده ادبیات به تحصیل جغرافیا و تاریخ پرداخت. بعد از فراغت از دانشگاه در مکتب شاه دوشمشیره تدریس کرد. از موسسان "سازمان آزادی بخش مردم افغانستان" بود. سر انجام روز جمعه 23 سنبله 1358 در  «پل آرتل» شهر کابل در مقابل افراد نظامی حکومت وقت که برای دست‌گیری‌اش ماه‌ها تلاش کرده بودند دست به «خشونت مقدس» زد و در نبرد قهرمانانه بعد از کشتن  پنج نفر نظامی در راه که آگاهانه انتخاب کرده بود جان باخت. قلبی که پر از درد محرومان و ستم دیدگان بود سوراخ سوراخ شد. چشمی که شب‌ها برای مردم بی‌دار مانده بود به خواب ابدی فرو رفت. خورشید عدالت در راه مرام و مردمش غروب کرد و طوفان خشم خاموش شد و بعد از سال‌ها مبارزه آرام گرفت.

طغیان در میدان نبرد قهرمانانه ‌رزمید و در میدان اندیشه ژرف ‌اندیشید. در عمر کوتاه 29 ساله آثار ذیل از او به یادگار ماند: ترجمه کتاب «تاریخ ملی هزاره‌ها»، «درباره مسأله پشتونستان»، «طرحی پیرامون و حدت»، «اپورتونیسم و انحطاط»، «دستور زبان دری»، «آیین نامه‌ی تشکیلاتی»، «علیه لومپنیسم»، «علیه دستورگرایی»...

به تعبیر شوپنهاور طغیان در «عصر بی‌شرافتی‌ها» به دنیا آمد. در «عصر ظلمت» و «عصر تاریکی» و عصری که جلادان حاکم بودند و جامعه جاهل، بی‌سوادان ملا و عالمان محافظه‌کار. طبیعت و حکومت، عوام و عالم همه دست به دست هم داده بودند تا جغرافیای «رنج و درد»، «فقر و گرسنگی»، «غم و اندوه» بسازند تا طغیان به خاطر آن یک عمر بسوزد و برای پایان بخشیدن به آن برزمد.
برای شناخت طغیان باید وضعیت جغرافیایی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی زمانش را بشناسیم. زندگی طغیان در یک نسبت زمانی با وضعیت اقتصادی، سیاسی و معرفتی تحلیل ‌شود:

طغیان در «جغرافیای جهل»


بزرگ‌ترین درد آن است که با کسی سخن بگویی ولی او زبانت را نفهمد. برایش مبارزه کنی، اما او دردهایت را درک نکند. برایش، رنج بکشی اما او رنج‌هایت را احساس نکند. چه می‌شود کرد؟ مجبوری سر در چاه فرو کنی و تنها اشک بریزی، یا چون اقبال شکوه کنی «لاهور به این بزرگی و لی من تنهایم» یا چون فروغ با قلم درد دل کنی «این منم زن تنها در آستانه فصل سرد»، یا چون بلخی فریاد سر دهی «نشنوی امروز آوازم و لیکن بعد مرگ ناله‌های زارم از دیوار محبس خانه پرس».

این درد تمام روشنفکران در طول تاریخ است. عزیز طغیان نیز این درد را بر شانه‌های استوارش حمل کرد و در امتداد این تاریخ درخشید. یک عمر با «هم‌زبانان بی‌زبان» زیست. به گفته روزا لوکزامبورک برای رهایی «گله‌های‌ نابینا» کوشید و رنج کشید. برای جامعه می‌رزمید که درکش نمی‌کردند برای دهقانانی خود را به کشتن داد که زنجیر استثمار را بر دست‌های‌شان احساس نمی‌کردند. در جغرافیای جاهلان مبارزه کرد. در جغرافیایی که به گفته عبدالکریم سروش روحانیت «سقف معیشت را بر ستون شریعت بنا کرده بودند» رزمید. روحانیتی که از ایمان نان می‌خواستند. دکان فتوا فروشی باز کرده بودند و خود را نماینده خدا می‌گفتند و حاکم خلق. نا خوانده همه‌چیز را نقد می‌کردند و نه فهمیده همه‌چیز را رد. مردم آینده را به تقدیر سپرده بودند و برای گره‌ گشایی مشکلات زندگی به جادو متوصل می‌شدند و تمام مسایل را به نیروهای متافیزیکی پیوند می‌زدند. از اراده و علم خبری نبود. خلاصه می‌توان چنین نوشت: طغیان در «جغرافیای جهل» و «وادی بی‌معرفت» رزمید و در پشت ابر پنهان شد.

طغیان در «جمهوری نابرابری‌ها»


عزیز طغیان یک عدالت‌خواه بود و عدالت سپری زحمت‌کشان و ستم دیدگان است. عدالت نتیجه تلاش طبقه محروم است در مقابل طبقه بر خوردار. ایده مبارزه طبقه محکوم است در مقابل طبقه حاکم. عزیز طغیان در «سرزمین نا برابری‌ها» به دنیا آمد. به خاطر وضعیت اسفناک زحمت‌کشان و ستمدیدگان سرزمینش طغیان کرد و در دفاع از طبقه بی‌چاره و استثمار شده سرزمینش به پا خواست. او با پدر و نیاکان زمین‌دارش به مبارزه بر خواست، زیرا او می‌دانست که تضاد میان انسان گرسنه و سیر موجود است. او بر سنت ستم‌زای خانوادگی‌اش خط بطلان کشید و اعلان کرد: زمین پدرش از آن دهقانی است که بر آن زحمت کشیده، نباید رنج دهقان‌ها گنجی در خدمت خان‌ها و میرها باشد. از نظر طغیان دهقان با خان و مزدور با میر مساوی است، چون نه شرف به خون است و نه عظمت به خاک. تفاوت‌ها را نان خلق می‌کند، و نان از آن همه باید باشد. به همین خاطر اصرار می‌کرد اگر خواهران اشراف زاده‌اش رضایت داشته باشند با فرزندان دهقا‌ن‌های‌شان ازدواج کنند. براستی طغیان در جمهوری نابرابری‌ها به برابری‌ها می‌اندیشید و یار بی‌چارگان و زحمت‌کشان بود.

راه سوم برای رهایی


طغیان وارث تاریخ سیاسی استبدای بود و تاریخ بر نیاکان و هم‌تبارانش این گونه رقم خورد. نسخه درمان او برای این درد تاریخی عدالت اجتماعی بود. از نظر او عدالت قبرستان استبداد است و ستم محصول نابرابری‌ها. طغیان برای رسیدن به عدالت راه سوم را انتخاب کرد. نه به «دکان فتوا فروشی» مجاهدین پیوست و نه بر سوسیالیسم واقعا موجود افغانستانی مهر تایید زد.
طغیان فهمیده بود که فتوا فروشان، کابل را قصاب خانه خواهند ساخت و درد دین بدون درک دینی، محبت دینی بدون معرفت دینی و احساس بدون خرد در جهاد، ربانی و ملاعمر را بر مسند قدرت قرار خواهد داد. راهی را که او انتخاب نکرد به راکت‌باری کابل و جنایت‌های افشار انجامید. منجر به سیاست زمین سوخته شد. تاک‌های شمالی و دکان‌های یکاولنگ را سوزاند.

سوسیالسم افغانستانی نیز تبدیل به اژدهایی شد که صادق‌ترین فرزندان این سرزمین چون بحر الدین باعث، اکرم یاری، طاهر بدخشی ... را  بلعید و بزرگترین سرمایه‌های تاریخ را که سپری بر سر زحمت کشان بود از مردم این سرزمین گرفت. راه سوم طغیان روزنه‌ی به رهایی بود چون جهاد به جنایت انجامید و سوسیالیسم به سلطه استبداد حزبی و فردی منجر شد. اکنون با گذشت زمان ما می‌فهمیم که تحلیل طغیان از وضعیت سیاسی دقیق بوده و راهی را که انتخاب کرده بود چون آفتاب روشن. آن راه به مصلحت خلق بود و به سعادت ستم دیدگان و زحمت‌کشان می‌انجامید.

طغیان برگ سبز در زمستان بی‌بهار


پدر و زحمت‌کشان طغیان را دوست داشتند اما درک نمی‌توانستند. زرداران و زورمندان از او می‌هراسیدند. بر این اساس او در خانه تنها بود و در جامعه تنهاتر. در جامعه بین طغیان و توده‌ها دیواری حایل بود. دیواری که توده‌ را از نخبه جدا می‌کند. طغیان در خانواده اش  تنها بود، زیرا بر سنت خانوادگی خط بطلان کشید و دهقان را داس در دست به میدان پدر کشانده بود. پدر از ایده‌های بزرگ و آرمان‌های بلند و جسارت و بی‌باکی او همیشه بیم داشت. به همین خاطر بعد از شهادت طغیان هر گاه کودکی در خانواده جسارت و عصیانی از خودنشان می‌داد همه از فرجام غم‌ناک طغیان خبر می‌دادند.

 به تعبیر گوتمه بودا او «بر خلاف جریان آب شنا کرد» در «عصر بی‌عدالتی‌ها» او در جست‌وجوی عدالت بود و در «جغرافیای استبداد» در جست‌وجوی آزادی. در «وادی کینه و خصومت» به دنبال قلب مهر ندیده‌ای محرومان و بی‌چارگان می‌گشت. به همین خاطر تنها زیست و در جوانی در ورای حجاب‌ها پنهان گردید.

او قهرمانانه رزمید. غریبانه زیست. مظلومانه اما با افتخار جان باخت. زیبا زیست و زیبا رفت. فرزند با افتخار برای خانواده، دوست صمیمی برای رفقا، یاری دلسوز برای زحمت‌کشان، دشمن سازش نا پذیر مستبدان، مبارز قهرمان برای هم‌سنگران، دوست جدای نا پذیر کتاب و قلم، شمع برای تاریخ، سوژه عدالت و آزادی بود.  امروز الگوی کامل برای نسل سرگردان بی هویت ماست. الگو برای نسل مغرور و متواضع و الگو برای نسل که می‌خواهند سعادت‌مندانه زندگی کنند و آبرومندانه بمیرند. او فرشته‌ای آزادی و اسطوره‌ی زیبایی و خدایی عدالت بود. پرومته عصیان بود نه مداح قدرت‌مندان. یک انسان کامل بود؛ مردی که هم خشم داشت و هم رحم، خشمش متوجه طبقه حاکم و رحمش متوجه طبقه محروم بود. یار مظلومان و دشمن زورگویان بود. در میدان تفکر ژرف می‌اندیشد و در میدان مبارزه بی‌پروا پیکار می‌کرد. اما افسوس که در جوانی جان باخت. اگر در جوانی شهید نمی‌شد امسال 65 ساله می‌شد. شاید دهقانان نیاکان و زحمت‌کشان سرزمینش 65 سالگی آن فرشته‌ی نجات‌شان را جشن می‌گرفتند. یادش گرامی باد و راهش پر رونده و جاویدان.


منبع: جمهوری سکوت


No comments:

Post a Comment