Friday, December 14, 2012

چهره بنما

م. حسین رامش

چهره بنما

می روم برسوی دشتِ زنده گی بی تاب تاب
گیسویت را همچنان با عشق مـی بافـم طناب

دانه دانه اشک هایـت را میــان چشــم خــود
می شمارم مـی گذرام تـا شود روزی گـــلاب

چشمه چشمه همچو باران ساغر احساس را
سر کنم از دیــده گانت تا شوم مـست شراب

نازنین ای شوخ طبع شهر پـر آشــوب عشق
چهره بنما سوی ما آنگاه نقاب افــکن نــقاب

از سیمایی نیلـگونت لالــه هـا خواهــم کشید
با لــبان نازکـــت روزی خواهم خــورد آب

1 comment:

  1. شعر واقعا زیبا، باوزن و استفاده ی واژه های بسیار زیبا
    آقای رامش گرامی برای تان موفقیت آرزو میکنم
    سر فراز باشید

    ReplyDelete